چو خنجر ستم آن ترک لشگری برداشت
دلم ستمکشی و او ستمگری برداشت
منم که روز ازل از من آسمان و زمین
محبت پدری مهر مادری برداشت
خوشم بهضعف تن اما فغان که صیادم
ز صید من نظر از عیب لاغری برداشت
ز سنگ حادثه ایمن شود کسی که بهتن
نهال هستی او ننگ بیبری برداشت
بهحیرتم که ز آوارگی چه دید که خضر
گذاشت پیروی از دست و رهبری برداشت
بهملک حسن بت ماست خواجهای که نظر
ز بندگان ز غرور توانگری برداشت
گهر فروش دل من طبیب گاه سخن
چه نالهها که ز انصاف مشتری برداشت