گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ای سید کتب خانه برآشفتی

تا ابلهی و بیخودی و خفتی

گفتم هجای (تو) چو گل غنچه

آنرا بیاد سبلت و بشکفتی

گشت آن شکوفه دست بدست از تو

کز خلق رنگ و بویشین ننهفتی

شطرنجی از هجای من آگه شد

تا خاک ره بکوی برون رفتی

آرام کی پذیرد تا محشر

آن کتب خانه را که برآشفتی

سهل است کتب خانه برآشفتن

کتبی بخانه بردی و خوش خفتی

بپذیر زخم مور هجای من

چون زخم مار را تو پذیرفتی

من باوی ار بهجو فتم، خیزم

تو پایدار باش که تا نفتی

گرچه نوردد او بهجای من

من در هجای او نکنم زفتی

باشد که علم هجو بکه افتد

او ما بقول کردن و من مفتی

یک هجو را هزار عوض گویم

پرسند از او که چند هجا گفتی