گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ای رسیده شبی بگازه من

تازه بوده بروی تازه من

نرم گشته بلوس و لابه من

گرم گشته بآفر ازه من

لعل کرده رخ مزعفر خویش

بمی همچو آب غازه من

نیم مستک فتاده و خورده

بی خیو این خدنگ یازه من

از دبر کرده تا بجای درای

در تو این گردن جمازه من

شکمت همچو مشک گردان پر

گشت از دوغ پشت مازه من

چوتو، بسیار تا ز تیز فروش

دیده پرواره حوازه من

کس از آنجمله شادمانه نگشت

بتب گرم و خامبازه من

همگنان عمر من خوهند و تو . . . ل

گور من خواهی و جنازه من

بزیم کوری ترا چندان

که دگر ره رهی بگازه من

حلق زیرینت باز چرب کند

قلبه خشک دو پیازه من