گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ای سنائی بیا و قد خم کن

باد بوق مرا به . . . ن کم کن

بسر بوق من فرودم تیز

بدهان دهل دمادم کن

خود بی تیز را دمادم دم

خود بی دبدبه دمادم کن

گرد . . . ی ز جزاجت خسته

تازه و گرم گرم مرهم کن

آدم خس کشی بود پدرت

روز و شب کار و شغل آدم کن

تا شبانگاه خس بگلخن کش

تا سپیده دم آتش دم کن

شعرهائی که گفته ای بسپاس

هرکرا مدح گفته ای، ذم کن

هرکرا هجو گفته ای بستا

وان پراگنده ها فراهم کن

هر گه آنجمله جمع شد بفرست

دل ز کار نقیصه بیغم کن

مدح گفتن مسلم است بتو

هجو گفتن بمن مسلم کن

گر مسلم کنی وگر نکنی

گفتنی گفته شد، لم ولم کن

هم بر آن وزن گفت سلمانی

ای سنائی بیا و قد خم کن