منم که از سر حمدان عقیق در یمنم
به سرخ ری کس نیست همچنان که منم
مرا سزد که کنم در جهان به . . . ر منی
که هر منی است گروگان هفده هژده منم
من آن کسم که ز بس تیز شهوتی . . . رم
ز بیم . . . ن همه شب پاسبان خویشتنم
سرش به خاک زنم هرگه آب ریزم از او
به رنگ آتش سازم چو باد در فکنم
چو کرم پیله، من از بیم مار گََرزهٔ خویش
به جای خواب همه جامه گرد خویشتنم
به زیر پی سپرم سرش را چو سیر بود
به گاه گُرسَنِگی زان که بشکنم ذقنم
زبان بیدهن است اینکه من همی دارم
به گرد شهر طلبکار بیزبان دهنم
هر آن دهن است که به عمدا زبان در او کردم
چه گفت، گفت که بستی دهان پر سخنم
زبان دو باید اندر دهان چو بستودم
هرآنکه بیخرد آگه کجا بود ز فنم
دهان هر خر و هر بیخرد زبان مرا
نشاید، از پی آن را که افضل ز منم
کسی خوهم که به شعر تفاخر این گوید
منم که روح علوم زمانه را بدنم
جمال و مفتخر بلخ بامی آنکه ز شام
به یاد او همه شب تا به صبح جلق زنم
چو بامداد به بینم جمال و صورت او
دو دست و گردن حمدان خود فرو شکنم
ایا جمالی ازین امتحان که کردستی
نه عاجزم نه فروماندهام نه ممتحنم
کم از تو شاعر باشم که بر لبم دایه
نخست شعر چشانید وانگهی لبنم
مرا مفاخرت این بس بشاعری، که چو تو
نه دزد شعر نوم، نه رفوگر کهنم
هر آنچه خواهند از من، همان زمان گویم
زمان نخواهم و از هر دری سخن نکنم
جواب شعر جمالیست، آن کجا گوید
منم که روح علوم زمانه را بدنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات و تفکرات شاعر درباره خودش و جایگاهش در جهان میپردازد. شاعر خود را فردی منحصر به فرد میداند که به دلیل زیبایی و خصوصیاتش، در مقامی بالا قرار دارد. او به عشق، هنر و شعری اشاره میکند که به زندگی و تجاربش شکل میدهند. شاعر همچنین به مقایسه خود با دیگران میپردازد و به این نکته تأکید میکند که هیچکس همچون او نمیتواند احساسات و اندیشههایش را ابراز کند. در نهایت، او به ارزش علم و دانش اهمیت میدهد و به یک حد از افتخار نسبت به خود و نیز تجربیات شعریاش اشاره میکند.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که از سرزمین حمدان در یمن آمدهام و در میان سرخریزان، تنها من هستم که اینچنین هستم.
هوش مصنوعی: مناسب است که در این دنیا به یاد خودم باشم، چرا که هر انسانی به نوعی در بند و وابسته به دیگران است و من نیز از این قاعده مستثنی نیستم.
هوش مصنوعی: من کسی هستم که به خاطر اشتیاق زیاد، از ترس به دوری میروم و تمام شب مراقب خودم هستم.
هوش مصنوعی: هر بار که بر زمین میزنمش، از او قطرههای آب میچکد و من آن را به رنگ آتش در میآورم، مثل باد که به درون میدمد.
هوش مصنوعی: مانند کرم پیله که از ترس مار، همه جا را برای خوابش پارچهای میسازد، من نیز از هراس و نگرانی خود، تمام وجودم را به گونهای محصور کردهام.
هوش مصنوعی: وقتی که سرم به زیر پیراهنم پنهان است و احساس گرسنگی میکنم، برای اینکه گرسنگیام را برطرف کنم، خودم را به شکستن دندانهایم مجبور میکنم.
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر احساس ناکامی و ناتوانی در بیان خواستهها و احساسات است. فردی که در جستجوی چیزی در اطراف خود است، خود را به سفری تشبیه میکند که هرچند در آن حضور دارد، اما نمیتواند به درستی صحبت کند یا چیزی را طلب کند. احساس بیصدایی و بیکسی در این جستجو نمایان است.
هوش مصنوعی: هر دهانی که با قصد و هدف خاصی به آن زبان میزنم، چه چیزی گفت؟ گفت که دهانم پر از سخنان ناتمام است.
هوش مصنوعی: انسان باید دو زبان داشته باشد؛ یکی گفتار و دیگری خاموشی. هرگاه فردی را که نادان است، مورد انتقاد قرار دادم، به آن کس نشان میدهم که چقدر از مهارتهای من بیخبر است.
هوش مصنوعی: سخنان ناچیز و بیمعنی افراد نادان برای من قابل تحمل نیست، چرا که من از آنها بهتر و باارزشتر هستم.
هوش مصنوعی: من به دنبال کسی هستم که به شعر و ادبیات افتخار کند و بگوید: من هستم که درک عمیقی از علم و دانش زمان خود دارم.
هوش مصنوعی: زیبایی و افتخار بلخ، همچون بامی است که از یاد او، تمام شب تا صبح انواع خیالات و آرزوها در ذهنم میگذرد.
هوش مصنوعی: وقتی صبح به چهره و زیبایی او نگاه میکنم، از شگفتی و شوق، دستها و گردنم را در تحسین او به سمت پایین خم میکنم.
هوش مصنوعی: ای زیبایی، از این آزمایش که دچار آن شدم نه به ضعف افتادهام و نه در برابر تو تسلیم شدهام، و نه اینکه مورد آزمایش قرار گرفتهام.
هوش مصنوعی: من به اندازه تو شاعر نیستم، چون تو از همان ابتدا طعم شعر را به من چشاندی و حالا که لب به سخن میزنم، بر شعر و سُخن تو تأثیر دارم.
هوش مصنوعی: به من افتخار است که شعر میگویید، زیرا شما نه دزد شعر و نه تعمیرکار قدیمی هستید.
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهند از من بگویند، به همان سرعت پاسخ میدهم و نمیخواهم که زمان بگذرد و از هر موضوعی صحبت نمیکنم.
هوش مصنوعی: شاعر به زیبایی و زیباییهای خود اشاره میکند و از این میگوید که نمیتواند بگوید که خودش چقدر از دانش و اطلاعات زمانه را درک کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
درین نشیمن خاکی بدین صفت که منم
میان نفس و هوا دست و پای چند زنم
هزار بار برآمد مرا که یکباری
ز دست چرخ فلک جامه پاره پاره کنم
گره چگونه گشایم ز سر خود که ز چرخ
[...]
عجب مدار خراباتیی چنین که منم
اگر به کوی خراباتیان بود وطنم
کنشت و کعبه به فرمان روم خدا مکناد
که در ضمیر من آید که من به خویشتنم
خودی خود چو براندازم آن چه ماند اوست
[...]
شکست پشت من از بار غم، چه چاره کنم؟
ز غصه چند خورم خون خویش و دم نزنم
به تیغ هجر دل من هزار پاره شده ست
عجب نباشد، اگر خون برآید از دهنم
ز بس که سینه خراشم چو گل ز دست فراق
[...]
ز روی خوب تو گفتم که پرده برفکنم
ولی چو در نگرم پرده ی رخ تو منم
مرا ز خویش بیک جام باده باز رهان
که جام باده رهائی دهد ز خویشتنم
بجز نسیم صبا ای برادران عزیز
[...]
حجابِ چهرهٔ جان میشود غبارِ تنم
خوشا دَمی که از آن چهره پرده برفکنم
چُنین قفس نه سزایِ چو من خوش اَلحانیست
رَوَم به گلشنِ رضوان، که مرغِ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم، کجا رفتم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.