گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ای بهمه تن گناه کرده، مکن ریش

هست سزای عقوبت همه تن، ریش

دل بسک اندر شکن چو کشن برآمد

بیش زناخن بردی در مشکن ریش

ریش فرومان و پیر کودک خود باش

رخنه مکن ناخنان خویش و مکن ریش

ریش بمان تا کلان شود بتمامی

. . . ر خوری پیش سینه باز فکن ریش

شرم نکردی که مرد برنا گشتی

راز روی . . . ر، میکنی ز ذقن ریش

ریش برآورده، . . . ر نتوان خورد

با تو ازینگونه هیچ گفت سخن ریش؟

از تو کلانتر، هزار کس را گادم

تیر سر . . . ر انگشت مجن ریش

. . . ن کلان ترا نگردد کاسد

رونق بازار، با دوازده من ریش

ریش مکن تیر ماه، تا بهاران

همچو گیاورد بد روی بمسن ریش

فصل بهاران بوقت داری زنهار

باز نداری ز جای ریدن من ریش

. . . ن من آن ریش ریش کرده زنخدان

برمکن ای . . . ر خواره مادر وزن ریش

بر زنخت باد کفچه، کفچه . . . رم

سرد لقائی بمان و کفچه مزن ریش

این به همان وزن و قافیه است که گفتم

تاختن آورد بر بتان ختن، ریش