گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ای ز جان عزیز بنده اعز

در فکنده است بند تازی بز

از یکی ناگذشته موی سرش

موش . . . نش گذشته از یک گز

ره نیابد ز سوی با صد جهد

گر به . . . ن بر زنیش میخی گز

به تکسکی نیرزد و خواهد

بوسه ای را زمن بهای دوسز

با چنان ناز اگر نشاط کنی

خیز و در حجره نشاطی خز

حجره ای کاندروست ریع نمد

قالی رومی و نهالی خز

فرش با موی . . . ن او باشد

همچو موی سمور و قاقم و خز

حجره زانسان و تاز از این کردار

شغل ازین طرز و حرفتی زین تز

با چنان ترکتاز مغ به ازو

عیش چون قیصرم کن و معتز

ورنه بفرست هر چه دربایست

سیم تاز است ازینهمه مفرز

سخن از زر پخته گوی چو سیم

ور نمانده است زر پخته بپز

تا بود نازو و کامرانی خوش

باده ناب کامرانی مز

تا اعز و اذل بود بر لفظ

باد بدخواه تو اذل تو اعز

باد عمرت هزار ساله دو ته

بیش ازین باد کو بود موجز