گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ناداده مژدگانی نادید مژده ور

دیدیم فر طلعت آن عالم هنر

ما را بفر طلعت خویش آن سپهر فضل

خود داد مژدگانی و خود بود مژده ور

تا آمدی خبر ز خرامیدنش بما

پیش از خبر رسید و خبر ماند بر اثر

بودیم ازو بیک خبر خوش نیازمند

او خود رسید پیش که آید بما خبر

روز دوم بد از مه آزاده صیام

کازاد وار از سفر آمد بمستقر

از کردگار خود بدو آزادی اندریم

آزادی از غم وی و آزادی از خطر

منت خدایرا که بصدر و سریر خود

آمد از آنکه رفت بصد بار خوب تر

خورشید سوی برج حمل بر چسان رسد

او سوی شهر خویش چنان آمد از سفر

خورشید دوده و گهر خاندان خال

آن گوی برده مهتری از عم و از پدر

فرزند پادشاه دهاقین روزگار

فرزانه فخر دین و خداوند دادگر

خورشید آسمان هنر افتخار دین

دهقان علی که هست علی خصلت و سیر