ناداده مژدگانی نادید مژده ور
دیدیم فر طلعت آن عالم هنر
ما را بفر طلعت خویش آن سپهر فضل
خود داد مژدگانی و خود بود مژده ور
تا آمدی خبر ز خرامیدنش بما
پیش از خبر رسید و خبر ماند بر اثر
بودیم ازو بیک خبر خوش نیازمند
او خود رسید پیش که آید بما خبر
روز دوم بد از مه آزاده صیام
کازاد وار از سفر آمد بمستقر
از کردگار خود بدو آزادی اندریم
آزادی از غم وی و آزادی از خطر
منت خدایرا که بصدر و سریر خود
آمد از آنکه رفت بصد بار خوب تر
خورشید سوی برج حمل بر چسان رسد
او سوی شهر خویش چنان آمد از سفر
خورشید دوده و گهر خاندان خال
آن گوی برده مهتری از عم و از پدر
فرزند پادشاه دهاقین روزگار
فرزانه فخر دین و خداوند دادگر
خورشید آسمان هنر افتخار دین
دهقان علی که هست علی خصلت و سیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سروست و بت نگار من آن ماه جانور
ار سرو سنگ دل بود و بت حریر بر
باری ندانمت که چه خو داری ای پسر
تا نیستی مرا و ترا هیچ درد سر
همچون مه دو هفته برون آیی از وثاق
همچون مه گرفته درون آییم ز در
رغم مرا چو سرکه مکن چون بمن رسی
[...]
اخگر هم آتشست ولیکن نه چون چراغ
سوزن هم آهنست ولیکن نه چون تبر
کلکش چو مرغکیست دو دیده پر آب مشک
وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ وتر
آن سوسن سپید شکفته به باغ در
یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر
پیراهنیست گویی دیبا ز شوشتر
کز نیل ابره استش و از عاج آستر
تا بیشتر زند بدلم عشق نیشتر
باشد مرا بمهر بتان میل بیشتر
اندیشه یکی پسر اندر دلم فتاد
هرگز نیامده ببر من چنو پسر
تا عشق آن پسر بسرم بر نهاد رخ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.