گنجور

 
سوزنی سمرقندی

صاحب عادل بنیکی از سفر آمد

رفت به فرخندگی و با ظفر آمد

اینت خجسته سفر کز آمدن او

کشت امید جهانیان ببر آمد

چشمه خورشید بود خواجه و حضرت

باخترش بود و سوی باختر آمد

چشمه خورشید سوی باختر خویش

با شرف و عز و جاه و با خطر آمد

اهل سمرقند راز آمدن او

شد طرب از سر تو و حزن بسر آمد

مژده ور یکدگر شدند خلایق

زآمدن او بشهر چون خبر آمد

موسم عید آمد وز آمدن عید

عید خرامیدنش خجسته تر آمد

گشت بجای سلام تهنیت اینست

خواجه خرامید و عید بر اثر آمد

از پس یک عید چون گذشت بهر سال

مدت هفتاد روز تا دگر آمد

عید خرامیدنش به آمد کز وی

عید دگر تا بهفت روز برآمد

خواجه بخلق نکو بعید نظر کرد

عید همه خلق را نکو نظر آمد

صاحب عادل عمر که بر همه گیتی

از ره انصاف و عدل چون عمر آمد

شهره وزیر آنکه بر سپهر خلافت

همچو مه و آفتاب مشتهر آمد

همت او را قیاس کردم با چرخ

چرخ برین زیر و همتش زبر آمد

دست چو بادش بگاه جود و فتوت

ابر سخا سایه عطا مطر آمد

از کف رادش سخاوت آمد بر خلق

زان بزیارت گواه بر خطر آمد

پر خطر از ابر قطره مطراوی

وز کف او بدره بدره سیم و زر آمد

او چو جهانست معتبر گه بخشش

هر دو جهان یک جهان مختصر آمد

شاد بود چون وزیر عالم عادل

شاه جهان را جهان معتبر آمد

ملک کمربند و تاج دارد و اینش

مصلحت ملک شاه تاجور آمد

تاجورانرا برای صنعت کلکش

از ظفر و فتح بر میان کمر آمد

خسرو چین را بهمت قدم او

نصرت و فیروزی و ظفر بدر آمد

بی جدل و حرب کین بیک نظر او

شاه جهانرا هزار فتح برآمد

بنده نوازیست کز لطایف و احسان

عام و حشم راز حشمت پدر آمد

گشت قوی دین سیدالبشر از وی

زانکه ورا خلق سیدالبشر آمد

باد ورا سید البشر بقیامت

عذر خود جرم چون بحشر درآمد

باد ازو هرچه خیر و خوبی مقبول

هرگز ازو خود کجا بدی بسر آمد

روزه سپر باد پیش او ز بلیات

زانکه در اخبار روزه چون سپر آمد