گنجور

 
سوزنی سمرقندی

آورد گرد فتح و ظفر پیش چشم ما

باد از رکاب عالی لازال عالیا

گرد از رکاب عالی بر نصرت و ظفر

در دیده رعیت باشد چو توتیا

عالی علاء دولت و دین آنکه تا بحشر

هرگز مباد دولت و دین را جز او علا

حاقان محمد بن سلیمان که ملک او

دارد نهاد ملک سلیمان پادشا

آن پادشا که تا که خدایست نصرتیست

بر دشمنان مراو را هر روز از خدا

ناصر ویست دین خدای و رسول را

نصرت بجز ورا بجهان کی بود روا

نیک آمد و بد آمد خلق خدا ازوست

آن به بود که قدرت و قوت بود روا

چون گند ناز روی زمین دشمنان دین

سر بر زدند از حد چین تا در ختا

دست فلک ربود سر دشمنان دین

از تیغ گندنا شبه او چو گندنا

آنان که بر مخالفت پادشاه دین

بودند دست برده بمکر و بسیمیا

نه سیمیا و مکر بفر همای شاه

زیشان نشان دهد نه زسیمرغ و کیمیا

آن پادشا که هرکه خلافش صواب دید

شمشیر او صواب جدا کرد از خطا

آن پادشا که هیبت زور سپاه او

افکند فتنه در ختن و خطه ختا

دشمن شکر شهی که چو عزم شکار کرد

از هر کجا که روی نهد تا بهر کجا

چون گردناست نیزه آتش سنان او

دشمن چو مرغ گردان در گرد گردنا

یاقوت را شنیدم کز روی خاصیت

دفع وبا کند چو عفونت بود هوا

روی هوا ز لشکر کفار شد عفن

از گونه گونه وسوسه فاسد و هوی

پیکان تیر شاه چو یاقوت سرخ گشت

از خون دشمنان و درافکندشان ز پا

گردافع و با بد یاقوت ور نبود

آرنده وبا بچه معنی شد و چرا

خاقان قضای ایزد باربست از قیاس

بر دشمنان دین همه شور و شر و بلا

خواهند کز قضا و بلا درکشند روی

کارد فرود بر سر ایشان بلا قضا

کوشد اگر بجهد کسی با قضا بجنگ

مغلوب گردد و بودش جهد نابجا

ایزد سزای نصرت مرشاه را گزید

چون شاه عزم کرد بآوردن غزا

نصرت سزای شاه بدو شه سزای او

واقبال ره نمود سزا را سوی سزا

از کردگار نصرت و از شاه کوشش است

از کافران هزیمت و از مؤمنان دعا

دشمن قفای لشکر شه دیده کی کند

مادام تا که دعوت نیکوست در قفا

ایزد خدایگان جهانرا بقا دهاد

بیرون ز حد غایت و بیرون زانتها

 
 
 
قطران تبریزی

تا داد باغ را سمن و گل بنونوا

بلبل همی سراید بر گل بنونوا

رود و سرود ساخته بر سرو فاخته

چون عاشقی که باشد معشوق او نوا

مشک و عبیر بارد بر گلستان شمال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

چون نای بینوایم ازین نای بینوا

شادی ندید هیچ کس از نای بینوا

با کوه گویم آنچه ازو پر شود دلم

زیرا جواب گفته من نیست جز صدا

شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

آمدگه وداع چو تاریک شد هوا

آن مه‌ که هست جان و دلم را بدو هوا

گرمی‌ گرفته از جگر گرم او زمین

سردی‌ گرفته از نفس سرد من هوا

ماه تمام او شده چون آسمان کبود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا

زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا

شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه

شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا

گشته‌ست باژگونه همه رسمهای خلق

[...]

وطواط

ای بر مراد رأی تو ایام رامضا

بسته میان بطاعت فرمان تو قضا

از جاه تو گرفته سیادت بسی شرف

وز فر تو فزوده وزارت بسی بها

خلق خدای را برعایت تویی پناه

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه