گنجور

 
سوزنی سمرقندی

خورشید نوربخش چو رای نصیرالدین

آمد بسوی برج حمل روشن و مبین

از نور فر او رخ بستان و باغ شد

آراسته چو سیرت و طبع نصیر دین

از کف آن بزرگ بیاموخت ابر جود

بگشاد بر جهان صدف لؤلؤ ثمین

وز خلق آن کریم صبا یافت بهره ای

در بوستان پدید سمن گشت و یاسمین

در باغ رسم بزم ورا دید شاخسار

چون دست او فشاند زر و نقره بر زمین

چون دشمنانش ابر بگرید زمان زمان

چون حاسدانش رعد کند ناله و انین

اندر میان گریه ابر و خروش رعد

چون ناصحانش برق بخندد بآن و این

در باغ سبزی سر او خواست شاخ بند

شد سبز و مشگبوی چو گیسوی حور عین

بی افرین سرائی بلبل بهار و باغ

پدرام نیست گرچه چمن شد بهار چین

در باغ بلبلان شده اند آفرین سرای

تا بر نصیر دین بسرایند آفرین

ای در سرشت عالمیان آفرین تو

وز آفرین سرشته ترا عالم آفرین

زیر نگین تست همه ملک پادشاه

ملک از تو قدر یافته چون خاتم از نگین

کس نیست همنشین تو در صدر مهتری

و اقبال و دولتند بصدر تو همنشین

وز سروران ملک قرین تو نیست کس

زین روی بخت نیک تو با تو بود قرین

جز نیک نیست در تو گمان جهانیان

بر تو بنیک باد گمانها شده یقین

شد کعبه آستان تو کازاردگان بطبع

سایند بر ستانه درگاه تو جبین

آزادگان ز بنده نوازی که در تو هست

کردند بنگیت بر ازادگی گزین

خاک در تو سرمه بینائی آن کند

کورا دلیست روشن و دانا و دوربین

بر پای خویش بند کند خانه رکاب

آنکس که بر تو تیر گشاد از کمان کین

پیش کمینه بنده تو بندگی کند

هرکس که بنده وار برون آید از کمین

با دولت تو هست فلکرا یمین چنانک

ار بشکنی فلکرا او نشکند یمین

وز عون کردگار جهان همچو دو ملک

یسر است بر یسار تو و یمن بر یمین

حفظ و عنایت فلکی نایدت بکار

چون کردگار هست ترا حافظ و معین

تا از سرشک ابر برآید بنوبهار

در باغ و راغ سبزه و لاله ز روی و طین

چون لاله باد و سبزه دو رخسار و فرق تو

طبع تو شاد و طبع بداندیش تو حزین

چون لاله باد خصم تو و باده باد لعل

در دست ساقئی ز رخش لاله شرمگین