گنجور

 
سوزنی سمرقندی

بر خود از طبع خود سلام کنم

سنت شاعری قیام کنم

شعر خود را چو کوکب شعری

. . . بر چرخ نیل فام کنم

سخن از کس بعاریت نبرم

که هم از طبع خویش وام کنم

صید دلها کنم چو بر کاغذ

از قلم حلقه های دام کنم

فکرت خویش را چه رزم و چه بزم

صاف مانند سیم خام کنم

پخته را خام و خام را پخته

چست باشم بهر کدام کنم

بنمایم بشعر سحر حلال

شعر بر شاعران حرام کنم

بطمع بر لئام دون همت

نکنم مدح و بر کرام کنم

در ره نظم چون گذارم پای

شاه راه سخن بکام کنم

از دل و جان بنظم جان افزای

خدمت مجلس نظام کنم

شاه میرانیان که بر در او

از امیر سخن غلام کنم

بوالمحامد محمد آنکه ورا

صدر و میر و وزیر نام کنم

شاه گوید بدین سه نام بوی

نظر از چشم احترام کنم

هست جام جهان نمای دلش

پادشاهم نظر بجام کنم

پیش تا کلک او قلم گردد

برگ آن کلک از حسام کنم

بسواران ترک کلک حسام

بس حساما که در نیام کنم

جای آن هست اگر بر اهل قلم

من چنو خواجه را امام کنم

روز و شب را بهفته در شمرم

هفته را شهر شهر عام کنم

هر که فرمان کلک او نکند

بحسام خود بمقام کنم

من که پرورده نعیم ویم

مدح او ورد خاص و عام کنم

نعمت از وی علی الکمال رسید

صفت او علی الدوام کنم

شرم دارم که با تلطف او

سخن از لطف باب و مام کنم

زان ترازو که حلم او سنجم

احنف قیس را ورام کنم

کشت آز جهان شود سیراب

گر کف راد او غمام کنم

نامه شکر او کنم انشا

نام آن نامه تا تمام کنم

چون کنم افتتاح مدح و ثناش

دل نخواهد که اختتام کنم

طبع من آفرین کند بر من

من بران مهتر همام کنم

بخت بر من سلام عید کند

من بر او از مه صیام کنم

گوئیا بختم آگهی دارد

که من از وی بعید لام کنم

خانه دولت ورا بدعا

در و دیوار و سقف و بام کنم

بشب قدر طبع من با روح

باد تا در دعا سلام کنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode