امروز مرا فرقت آن روی چو ماه است
در هجر ندانم که در آفاق چه ماه است
از خلق نخواهم که کنم درد تو پنهان
اما چه کنم این دو رخ زرد گواه است
گوید که مکش آه، مرا آه چه سازد
خورسندی بیمار چو از ناله و آه است
زلف آمد و بگرفت همه عارض او را
آشفتگی من همه از زلف سیاه است
کردم نظری و دلم افتاد درین قید
از قید دل ای دیده ترا عین گناه است
ای دل چو اسیر سر زلف و ذقنی تو
شب حاضر خود باش که در راه تو چاه است
باشد رخ صوفی و قدوم تو چو در شهر
مقبول بود زر که برو سکه شاه است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا ماه مرا رفتن با خیل و سپاه است
هر روز مرا دل بره و دیده براه است
پر گرد سپاه است دو رخسار من از غم
تا بر گل رخساره او گرد سپاه است
چون زلف درازش غم هجرانش دراز است
[...]
چشم همه را بر گل روی تو نگاه است
انصاف بده دیده مارا چه گناه است
طوبی چکنم من که خرابم ز قد تو
سرو تو مگر کمتر از آن شاخ گیاه است
مگذر ز وداع من بیمار که امروز
[...]
روزم سیه از پرتو آن چشم سیاه است
کز چین جبین سلسله جنبان نگاه است
خمیازه گل وقت سحر بی سببی نیست
غفلت نکنم، در خم آن طرف کلاه است
بر داغ سیه روزی عشاق ببخشای
[...]
امشب که ز بختم به سوی بزم تو راه است
چون شمع، سراپای تنم وقف نگاه است
بی ابروی او بس که شب عید ملولم
در دیده هلالم چو پر زاغ سیاه است
جز نرمی خویشم ز کسی نیست حمایت
[...]
دل را ز نگه دام هوس بر سر راه است
در مزرع غم ریشهٔ این دانه نگاه است
بیدرد نجوشد نفس از سینهٔ عاشق
موجی که از این بحر دمد شعلهٔ آه است
این دشت زیارتکده منظره کیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.