گنجور

 
صوفی محمد هروی

بارها گفته امت واحد و اثنی و ثلاث

کین جهان کهنه اساس است منه در وی اثاث

حدث جمله سگان است چو دنیا، این دم

آب می کن طلب و دست بشو زین احداث

سور نوروز دمیدند، بده ساقی می

آمد اموات ریاحین به در از هر اجداث

دو موافق به هم و شیشه میهای کهن

در چمن خوش بود اثنا که چنین گشت ثلاث

با غم و درد بساز ای دل بیچاره من

چون ترا آمده این ز آدم خاکی میراث

ببر از جور فلک جانب میخانه پناه

مگرت باده حمرا برساند به غیاث

صوفیا حاصل دنیای دنی مرداریست

چو خبیث است تو دل می ننهی بر اخباث

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode