چون که جوابی نشنید از سوال
خادمه باز آمد و برگفت حال
گفت جوانا غم بیهوده چیست
بر تو بباید همه عالم گریست
نیست چو او را سر و پروای تو
بی خبر است از دل شیدای تو
گر بدهی جان زغم آن صنم
عاشق دلسوخته، او را چه غم
چاره خود کن تو به صبر این زمان
از من مسکین بشنو ای فلان
صبر گشاینده هر مشکل است
صبر به هر واقعه ای مقبل است
هست کلید در گنج مراد
صبر، تو بشنو ز من ای خوش نهاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.