گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صوفی محمد هروی

خادمه از خدمت آن دلنواز

گشت سوی عاشق بیچاره باز

خنده زنان با دل بس شادمان

آمد و بنشست به پیش جوان

گفت بیا غم مخور ای مستمند

مرغ دلت یافت گشادی ز بند

من بکنم فکر تو، فرمود یار

صبر کن و ناله مکن زینهار

هست مرا ترس زبان رقیب

ورنه ز من یافته بودی نصیب

صوفی ازین صبر برآید مراد

کس چو تو بی صبر به عالم مباد