گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۲۶ - از یک غزل

 

گرم به خنجر بیداد خون بریزد دوست

ازو به‌ حق نبرم شکوه زان که حق با اوست

ز دست دشمن اگر صد قفا خورم شاید

به‌ یک خطا که ز من رفت در ارادت دوست

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۴۴ - قول و غزل

 

ادیب‌الممالک ز طبع شکرزا

سوی بنده قند و عسل می‌فرستد

طمع‌دار روحم من از صحبت او

وی از شعر نعم‌البدل می‌فرستد

به قوس از برایم غزل می‌سراید

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۲ - غزل

 

یقین دِرُم اثر امشو به های های مو نیست

که یار مسته و گوشِش به گریه‌های مو نیست

خدا خدا چه ثِمَر ای موذنا کامشو

خدا خدای شمایه خدا خدای مو نیست

نمود خو‌نمه پامال و خونبهامه نداد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۳ - غزل

 

گفتی که ممیر وخته مو لبیکمه گفتم

هی هی به خدا خوب تو گفتی مو شنفتم

ای شیر نر عشق‌، تقلای مو پوچه

ای بوده مقدر که به چنگال تو بفتم

تا زور دری تیز بزن بازوی صیاد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۴ - غزل

 

روی ماهت‌ ر ببین تا عشقم باور کنی

رنگ زردم ر ببین تا جورت کمتر کنی

نیصب شو وخت که بوی زلفهات ر مشنوم

گر ببینی روز مور خاک سیا ور سر کنی

زلف کر نیلیر ازی بیشتر مزن قیچی که واز

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۵ - غزل

 

زلفای قجری رِ درهم و بشکسته مکن واز

درهای سِلامت رِ به روم بسته مکن واز

گر ما رِ مِخْی‌ْ،‌ ها، نِمِخْیْ نه‌، دو کلیمه

این‌بار مو رِ مثل همه‌بار خسته مکن واز

یار اینجیه ا‌ِمشو مَخَن‌ آوازه موذن

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۶ - از یک غزل

 

مو مخام خوذم بزو ‌چشمه نوشت بزنم

لبام غنچه کُنُم، شرق تو گوشت بزنم

دل تو سنگ بیا دلت بدست مو بده

تا بمغز رقیب خرده فروشت بزنم

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۸ - غزل

 

بالای نقره زلف سیارکله پا مکن

ای نازنین بشهر شلق شوربپا مکن

مثل همه بما مکنی ابروت تروش

ایکار ر با همه بکن اما بما مکن

خون کزد چشمای تو دلم ر وحیا نکرد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۹ - غزل

 

روی تو دیدم ز عمر دست کشیدم

چشم مو کاش کور مرفت که تور نمدیدم

ای بچه آهوی چین بروکه مو امروز

هرچه دویدم ردت‌، بذت نرسیدم

ابرو و چشمای تو چار آس و تو شاهی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » تصنیفها » در حجاز (غزل ضربی)

 

ای دلبر من‌، تاج سر من

یک دم ز وفا، بنشین بر من

نازت بکشم ای مایهٔ ناز

بارت ببرم ای دلبر من

وای از تو که‌ سوخت پروانه صفت

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » تصنیفها » غزل (در بیات ترک، اشاره به حملۀ قشون روس تزاری به پایتخت)

 

رقیب می‌رسد ازگرد راه چاره کنید

به روی قبضهٔ شمشیر استخاره کنید

درین رمق رقم قتل خویش را یاران

ز دست خصم بگیرید و پاره پاره کنید

شکنج زلف بتان گر بلای عقل شماست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » تصنیفها » غزل ضربی (در دستگاه همایون)

 

باش تا پنجهٔ ناهید زند زخمه به چنگ

آورد اختر ما دامن مقصود به چنگ

خوش دلی‌ها رسد از شاخ‌ هوس گوناگون

آرزوها دمد از باغ امل رنگارنگ

نور پاک احدی رفع کند ظلمت شرک

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » تصنیفها » غزل ضربی (در ماهور)

 

ز من نگارم خبر ندارد

به حال زارم نظر ندارد

خبر ندارم من از دل خود

دل من از من خبر ندارد

کجا رود دل که دلبرش نیست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۵
۶
۷
sunny dark_mode