گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۰

 

کوه صبرم کی ز فرمان تو سر پیچیده‌ام

پا به دامان تحمل تا کمر پیچیده‌ام

کی حدیث شکوه می‌گوید لب اظهار من

من که درد ناوکش را در جگر پیچیده‌ام

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۱

 

در بزم تواضع طلبی سخت غریبم

خونگرمی تعظیم نداده است فریبم

آن خسته عشقم که ز پرهیز فراغت

در بستر سیماب فکنده است طبیبم

اعضا همه در کشمکش لذت دردند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۲

 

رفته ام از خود ندانم بیقرار کیستم

می تپم در خون شهید انتظار کیستم

گاه خونم می خورد گه خاکمالم می دهد

آسمان گویا نمی داند شکار کیستم

در حساب است از من سرگشته هر جا سرمه ای است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۳

 

می ننوشم تشنه خون تحمل نیستم

گل نبویم آشیان پرواز بلبل نیستم

من که چون شمع از نگاه گرم جانان زنده ام

بت پرستی کی کنم مرد تغافل نیستم

چون نهال خشک عریانی لباسم گشته است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۴

 

یاد او کردم دل اندوهگینی یافتم

در خیال مصرعی بودم زمینی یافتم

خاکساری آنقدر کردم که نامم شد بلند

از شکست دل عجب نقش نگینی یافتم

باده کم جوش لطفم در خمار افکنده بود

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۵

 

از تمنای تو سرگرم تمنای خودم

می کنم یاد تو و محو تماشای خودم

با خیالت جای غم در سینه خالی می کنم

منفعل دارد تصرفهای بیجای خودم

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۶

 

که دید از غم شناسان خاطر شادی که من دیدم

سراسر مهربانی بودم بیدادی که من دیدم

سوادش خواب حیرانی غبارش آب ویرانی

نبیند چشم محشر حیرت آبادی که من دیدم

گهی با سایه در شوخی گهی با جلوه در مستی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۷

 

پرورده عشقم دل بی ریش ندارم

شرمندگی از عشق ستم کیش ندارم

دارم غم رسوا دل شیدا سر سودا

چیزی که ندارم خبر از خویش ندارم

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۸

 

ملامت می کنند از شورش حالی که من دارم

جنون دیوانه می گردد ز افعالی که من دارم

بنازم مغفرت را جوش بحر اضطراب است این

گریزد معصیت از ننگ اعمالی که من دارم

نگنجد در دل اندیشه سودایی که من دارم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۰۹

 

کجا از تنگدستی خاطر اندوهگین دارم

که همچون شعله صد گنج شرر در آستین دارم

بود آیینه آتش نما خاکستر عاشق

چو اخگر نور پنهان روشن از لوح جبین دارم

تو پر درد آشنا من بیزبان فرصت تغافل کیش

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۰

 

دانه ای نمی کارم اشک آتشین دارم

حاصلی نمی خواهم برق خوشه چین دارم

محرم داو گشتم خجلت طبیبان بس

عذر ناله می خواهم درد دلنشین دارم

سرگذشته ای چون من در صف شهیدان نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۱

 

نیم گلچین که از مرغ چمن یا باغبان ترسم

نسیم بی نیازم کی ز منع این و آن ترسم

بود با شیوه هر مهربان منت فروشیها

همه از دشمنان ترسند و من از دوستان ترسم

اسیر از بیزبانی باشدم در سینه صافی تیغ

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۲

 

نظاره شیفته ما را به خط و خال قسم

گناه سوخته ما را به انفعال قسم

طواف میکده ها کرده ام مبارک باد

هوای کوی تو دارم به اعتدال قسم

به هیچ هیچ نیرزم ز هیچ هم کمتر

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۳

 

دل نیستم که منتی از آرزو کشم

چون شعله می ز میکده آبرو کشم

داغم ز دست غیر و کشم از دل انتقام

بر جام لب گذارم و خون سبو کشم

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۴

 

بیش از این بی دوست بودن نیست در شان دلم

گر چنین خواهد گذشتن وای بر جان دلم

در کمینگاه محبت خوش تماشایی است های!

دل نگهبان من است و من نگهبان دلم

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۵

 

چون غبار آیینه دار آن سیه پیراهنم

کز جنون عشق دایم با گریبان دشمنم

مسکن من در سواد اعظم خاکستر است

همچو اخگر خانه زاد دودمان گلخنم

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۶

 

چه رنگ و بو ز خزان و بهار می چینم

که خار از گل و گل را زخار می چینم

طراز گوشه دستار نوبهار کند

گلی که از چمن انتظار می چینم

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۷

 

دوست گر منت گذارد سوی دشمن می روم

گر زگلخن گرمیی بینم به گلشن می روم

اخگرم زندانی خاکستر بخت سیاه

بسکه دلگیرم به سیر هند گلخن می روم!

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۸

 

دل به زلف او چو بندم بر سر دل چون شوم

همره خضر پریشانی به منزل چون شوم

ذوق آشوب خطر دیوانه ام دارد چو موج

نیستم خس بسته زنجیر ساحل چون شوم

من که از گرم اختلاطی های آتش زنده ام

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۹

 

دردیم و از دیار هوس کم گذشته ایم

برقیم و از قلمرو خس کم گذشته ایم

ما خامشیم و زمزمه دل نوای ماست

در کوچه فغان جرس کم گذاشته ایم

چون راز خویش آفت اقلیم شکوه ایم

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۵۷
۵۸
۵۹
۶۰
sunny dark_mode