گنجور

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۵ - صحبت با شاعر هندی برتری هری

 

حوریان را در قصور و در خیام

ناله من دعوت سوز تمام

آن یکی از خیمه سر بیرون کشید

وان دگر از غرفه رخ بنمود و دید

هر دلی را در بهشت جاودان

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۶ - حرکت به کاخ سلاطین مشرق

 

نادر ، ابدالی ، سلطان شهید

رفت در جانم صدای برتری

مست بودم از نوای برتری

گفت رومی «چشم دل بیدار به

پا برون از حلقهٔ افکار نه

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۷ - نمودار میشود روح ناصر خسرو علوی و غزلی مستانه سرائیده غائب میشود

 

«دست را چون مرکب تیغ و قلم کردی مدار

هیچ غم گر مرکب تن لنگ باشد یا عرن

از سر شمشیر و از نوک قلم زاید هنر

ای برادر ، همچو نور از نار و نار از نارون

بی هنر دان نزد بی دین هم قلم هم تیغ را

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۸ - پیغام سلطان شهید به رود کاویری

 

حقیقت حیات و مرگ و شهادت

رود کاویری یکی نرمک خرام

خسته ئی شاید که از سیر دوام

در کهستان عمر ها نالیده ئی

راه خود را با مژه کاویده ئی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۹ - زنده رود رخصت میشود از فردوس برین و تقاضای حوران بهشتی

 

شیشهٔ صبر و سکونم ریز ریز

پیر رومی گفت در گوشم که خیز

آن حدیث شوق و آن جذب و یقین

آه آن ایوان و آن کاخ برین

با دل پر خون رسیدم بر درش

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۶۱ - حضور

 

گرچه جنت از تجلی های اوست

جان نیاساید به جز دیدار دوست

ما ز اصل خویشتن در پرده ایم

طائریم و آشیان گم کرده ایم

علم اگر کج فطرت و بد گوهر است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۶۲ - خطاب به جاوید

 

سخنی به نژاد نو

این سخن آراستن بیحاصل است

بر نیاید آنچه در قعر دل است

گرچه من صد نکته گفتم بی حجاب

نکته ئی دارم که ناید در کتاب

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۲ - تمهید

 

پیر رومی مرشد روشن ضمیر

کاروان عشق و مستی را امیر

منزلش برتر ز ماه و آفتاب

خیمه را از کهکشان سازد طناب

نور قرآن در میان سینه اش

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۹ - در اسرار شریعت

 

نکته ها از پیر روم آموختم

خویش را در حرف او واسوختم

مال را گر بهر دین باشی حمول

«نعم مال صالح’‘ گوید رسول

رومی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۴ - در حضور رسالت مآب شب سه اپریل م که در دارالاقبال بهوپال بودم سید احمد خانرا در خواب دیدم فرمودند که از علالت خویش در حضور رسالت مآب عرض کن

 

ای تو ما بیچارگان را ساز و برگ

وا رهان این قوم را از ترس مرگ

سوختی لات و منات کهنه را

تازه کردی کائنات کهنه را

در جهان ذکر و فکر انس و جان

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۲۲ - قندهار و زیارت خرقه مبارک

 

قندهار آن کشور مینو سواد

اهل دل را خاک او خاک مراد

رنگ ها ، بوها ، هواها ، آب ها

آب ها تابنده چون سیماب ها

لاله ها در خلوت کهسار ها

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » ارمغان حجاز » بخش ۲۷۹ - حضور عالم انسانی

 

دمیت احترام دمی

با خبر شو از مقام دمی

جاویدنامه

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode