گنجور

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۱

 

بیا بیا که ز عشقت چنان پریشانم

که می‌رود ز غمت بر زبان پریشانم

تو فارغ از من و من در غم تو (سرگردان)

بیا ببین که ز غم بر چه سان پریشانم

نه روی با تو نشستن نه رای (دل کندن)

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۲

 

من خسته چون ندارم، نفسی قرار بی‌تو

به کدام دل صبوری، کنم ای نگار بی‌تو

ره صبر چون گزینم، من دل به باد داده

که به هیچ وجه جانم، نکند قرار بی‌تو

صنما به خاک پایت، که به کنج بیت احزان

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۳

 

ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای؟

وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای؟

ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من

لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای؟

بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۴

 

چنان خوب رویی بدان دلربایی

دریغت نیاید به هر کس نمایی

مرا مصلحت نیست لیکن همان به

که در پرده باشی و بیرون نیایی

وفا را به عهد تو دشمن گرفتم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۵

 

هر شبی با دلی و صد زاری

منم و آب چشم و بیداری

بنماندست آب در جگرم

بس که چشمم کند گهرباری

دل تو از کجا و غم ز کجا؟

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۷

 

می‌میرم و همچنان نظر بر چپ و راست

تا آنکه نظر در او توان کرد کجاست؟

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۸

 

از روی نکو صبر نمی‌شاید کرد

لیکن نه به اختیار می‌باید کرد

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۹

 

خفتی و به خفتنت پراکنده شدیم

برخاستی و به دیدنت زنده شدیم

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۳۰

 

نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت

تو زیبایی به نام ایزد چرا باید که بربندی؟

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۳۱

 

می‌شنیدم به حسن چون قمری

چون بدیدم از آن تو خوب‌تری

سعدی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode