گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱

 

دریای خیالیم و نمی نیست در اینجا

جز وهم وجود و عدمی نیست در اینجا

رمز دو جهان از ورق آینه خواندیم

جز گرد تحیر رقمی نیست در اینجا

عالم همه میناگر بیداد شکست است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲

 

چون غنچه همان به‌که بدزدی نفس اینجا

تا نشکند فشاندن بالت قفس اینجا

از راه هوس چند دهی عرض محبت

مکتوب نبندند به بال مگس اینجا

خواهی‌که شود منزل مقصود مقامت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳

 

شب وصل است و نبود آرزورا دسترس اینجا

که باشد دشمن خمیازه آغوش هوس اینجا

چو بوی‌گل‌گرفتارم به رنگ الفتی ورنه

گشاد بال پرواز است هرچاک قفس اینجا

سراغ‌کاروان ملک خاموشی بود مشکل

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴

 

در محفل ما و منم‌، محو صفیر هر صدا

نم‌خورده ساز وحشتم‌، زین‌ نغمه‌های‌ ترصدا

حیرت نوا افسانه‌ام‌، از خویش پر بیگانه‌ام

تا در درون خانه‌ام دارم برون در صدا

یاد نگاه سرمه‌گون خوانده‌ست بر حالم فسون

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵

 

درین نه آشیان غیر از پر عنقا نشد پیدا

همه پیدا شد اما آنکه شد پیدا نشد پیدا

تلاش مطلب نایاب ما را داغ‌کرد آخر

جهانی رنج‌گوهر برد جز دریا نشد پیدا

دل‌گمگشته می‌گفتند دارد گرد این وادی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶

 

چه‌امکان است‌گرد غیرازین محفل‌شود پیدا

همان لیلی شود بی‌پرده تامحمل شود پیدا

غناگاه خطاب از احتیاج آگاه می‌گردد

کریم آواز ده کز ششجهت سایل شود پیدا

مجازاندیشی‌ات فهم حقیقت را نمی‌شاید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷

 

کجا الوان نعمت زین بساط آسان شود پیدا

که آدم ازبهشت آید برون تا نان شود پیدا

تمیز لذت دنیا هم آسان نیست ای غافل

چو طفلان خون‌ خوری یک‌ عمر تا دندان شود پیدا

سحر تا شام باید تک زدن چون آفتاب اینجا

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸

 

کو بقاگر نفست‌گشت مکرر پیدا

پا ندارد چو سحر، چندکنی سر پیدا

صفر اشکال فلک دوری مقصد افزود

وهم تازیدکه شد حلقهٔ آن درپیدا

شاهد وضع برودتکدهٔ هستی بود

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹

 

چه ظلمت است اینکه گشت غفلت به چشم یاران ز نور پیدا

همه به پیش خودیم اما سراب‌های ز دور پیدا

فسون و افسانهٔ تو و من فشاند بر چشم و گوش دامن

غبار مجنون به دشت روشن چراغ موسی به طور پیدا

در آمد و رفت محو گشتیم و پی به جایی نبرد کوشش

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰

 

نشد دراین درسگاه عبرت به‌فهم چندین رساله پیدا

جنون سوادی‌که‌کردم امشب ز سیر اوراق لاله پیدا

صبا زگیسوی مشکبارت اگر رساند پیام چینی

چو شبنم از داغ لاله‌گردد عرق ز ناف غزاله پیدا

فلک ز صفری‌که می‌گشاید بر عتبارات می‌فزاید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

 

برآن سرم‌که ز دامن برون‌کشم پا را

به جیب آبله ریزم غبار صحرا را

به سعی دیده حیران دل از تپش ننشست

گهرکند چه‌قدر خشک آب دریا را

اثرگم است به گرد کساد این بازار

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲

 

به رنگ غنچه سودای خطت پیچیده دلها را

رک‌گل رشتهٔ شیرازه شد جمعیت ما را

خرامت بال شوقم داد در پرواز حیرانی

که‌چون قمری قدح در چشم‌دارم سرو مینا را

نگه شد شمع فانوس خیال از چشم پوشیدن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳

 

پریشان نسخه‌کرد اجزای مژگان تر ما را

چه‌مضمون است درخاطر نگاهت‌حیرت‌انشا را

نگردد مانع جولان اشکم پنجهٔ مژگان

پر ماهی نگیرد دامن امواج دریا را

نه‌از عیش‌است‌اگر چون‌شیشهٔ می قلقل آ‌هنگم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴

 

جز پیش ما مخوانید افسانهٔ فنا را

هرکس نمی‌شناسد آواز آشنا را

از طاق و قصر دنیاکز خاک وخشت چینید

حیف‌است پست‌گیرید معراج پشت پا را

چشم طمع مدوزید برکیسهٔ خسیسان

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵

 

خط آوردی و ننوشتی برات مطلب ما را

به خودکردی دراز آخر زبان دود دلها را

هوایت نکهت‌گل راکند داغ دل‌گلشن

تمنایت نگه در دیده خون سازد تماشا را

سفید از حسرت این انتظار است استخوان من

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶

 

گذشت‌از چرخ و بگرفت‌آبله چشم‌ثریا را

هوایت تاکجا ازپا نشان؟ لهٔ ما را

تأمل تا چه درگوش افکند پیمانهٔ ما را

نوایی هست درخاطرشک؟ ‌رنگ مینا را

ندارد شور امکان جز به‌کنج فقر آسودن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷

 

کسی چه شکرکند دولت تمنا را

به عالمی‌که تویی ناله می‌کشد ما را

ندرد انجمن یأس ما شراب دگر

هم از شکست مگرپرکنیم مینا را

به عالمی‌که حلاوت نشانهٔ ننگ است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸

 

موج پوشید روی دریا را

پردهٔ اسم شد مسما را

نیست بی‌بال اسم پروازش

کس ندید آشیان عنقا را

عصمت حسن یوسفی زد چاک

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹

 

نزیبد پرده فانوس دیگر شمع سودا را

مگردرآب چون یاقوت‌گیرند آتش ما را

دل آسودهٔ ما شور امکان در قفس دارد

گهر دزدیده‌است اینجاعنان موج‌دریا را

بهشت عافیت رنگ جهان آبرو باشی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰

 

نسیم شانه‌کند زلف موج دریا را

غبار سرمه دهد چشم‌کوه و صحرا را

ز زخم ارهٔ دندان موج ایمن نیست

گهر به دامن راحت چسان‌کشد پا را

لبش به حلقهٔ آغوش خط بدان ماند

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۴۲
sunny dark_mode