گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱ - قطعه

 

بگو به صاحب دیوان که صاحب ایمان شو

گمان مکن که برد گندم آنکه جوکارد

خبر زحالت انباردار خود داری

که او چه بر سر بیچاره خلق می آرد

تو رحم کن اگر او را به دل نباشد رحم

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲ - قطعه

 

خدای داده ولی بنده سد راه شده

که آنچه داده خداوند ما به ما نرسد

زمانه ای است که کس دادرس به کس نبود

به دادما نرسد کس اگر خدا نرسد

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳ - قطعه

 

آنکه منکر گشت در حق علی منگر بدو

منکر ومنگر چو در تجنیس تام افتاده اند

فاش تر گویم که تا دانی نگه کن درعدد

با عمر بنگر که منکر هم مقام افتاده اند

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴ - قطعه

 

کومشیر الملک تا بیندچه سان

مردمان از ارث او عشرت کنند

چشم بینائی بده یا رب به خلق

تا که درکار جهان عبرت کنند

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵ - معما

 

چار حرف است نام دلبر من

کاول و سیمش چهار بود

عشراتش شمر که تا بر تو

سر این نکته آشکار بود

دیم او دو همچو چارم اوست

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۶ - قطعه

 

آخر کار چون بود مردن

این چنینت چرا غرور بود

خانه سازی منقش از چه سبب

عاقبت منزلت چو گور بود

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۷ - قطعه

 

ببین که معتمدالدوله میرود از فارس

به فارس صاحب دیوان به جای او آید

اگر نه شاه غضب کرده کشور جم را

برای چیست که اینگونه حکم فرماید

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۸ - قطعه

 

مشورت کردم از خرد که نهم

با دل خسته گام در گلزار

گفت اگرچه روند در این فصل

مرد وزن خاص وعام درگلزار

گرچه فصل گل است چون بلبل

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹ - قطعه

 

ای امیری که چون تو در بخشش

نیست در زیر گنبد دوار

گر بگویم کفت بود چون ابر

اب رگاهی نگشته گوهر بار

ور بگویم قدت بود چون سرو

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰ - قطعه

 

آنچنان تنگ گشته دل به برم

که اگر یابد آگهی دلدار

آید و گوید این دهان من است

که تو دزدیده ای به من بسپار

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱ - قطعه

 

سه رسدکرده پریشانی عالم را چرخ

دو به من داده یکی را به خم طره یار

تنگتر گشته مرا دل به بر از دیده مور

تلختر گشته مرا کام ز زهر دم مار

زرد رخ گشته ام ار رنج والم همچو ترنج

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۲ - قطعه

 

رفیق خوب به است از برادر وفرزند

اگر به دست تو آید چوجان عزیزش دار

که این متاع به زور وبه زر به جد وبه جهد

به کس نصیب نگردد به هیچ شهر و دیار

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۳ - قطعه

 

ای برادر مجوی از دونان

غیر بخل و طمع صفات دگر

پیش تو چینه ای نمی ریزند

گر معلق زنان شوی کوثر

نکنندت به توبره سیری جو

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۴ - معما

 

نام دلبر چهار حرف بود

که سه حرفش یکی بود به نظر

چون شودعید گوید او که بمن

عید یابد تجلی و زیور

بوی مشکم از او رسد به مشام

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۵ - قطعه

 

اسم اعظم که خلق می گویند

کس نمیداند و بودمستور

گر به چنگ آیدت به دهر شود

هر خرابی که باشدت معمور

همچو خورشید آسمان گردی

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۶ - قطعه

 

رحم وانصاف درمیانه خلق

گشته چون پای مار و دیده مور

چشم امید اگر کسی دارد

از کسی جز خدا بود بی نور

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۷ - قطعه

 

صاحب دیوان به فارس آمده حاکم

نام نباید برد ز فارس دگر کس

مملکت جم کجا وصاحب دیوان

ذلت وخفت برای فارس همین بس

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۸ - قطعه

 

هر که را روزی فراخ آید به دهر

هیچ باکش نیست اندر تنگ سال

وآنکه آمد تنگ روزی درجهان

در فراخی هم بود آشفته حال

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۹ - قطعه

 

سیم خالص عیار هم گاهی

می نهندش به امتحان در قال

ماه را هم که در فلک بینی

می شود گاه بدر وگاه هلال

هفت سیاره هم چو می نگری

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۰ - قطعه

 

خونین جگرم ز گردش چرخ

افسرده دلم ز دور ایام

شام است همی که می شودصبح

صبح است همی که می شود شام

وآگاه نشد کسی به دوران

[...]

بلند اقبال
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode