گنجور

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۵۱

 

خندان بدو رخ، گل بدیع آوردی

کاندر مه دی، فصل ربیع آوردی

چون دانستی، که دل بگل می ندهم

رفتی و بنفشه را شفیع آوردی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۵۲

 

دلها تو بری و قصد جانها تو کنی

بر چهره ز خون دل نشانها تو کنی

ما را گوئی، که عهد ما بشکستی

آنها ز تو آمد، این چنین ها تو کنی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۵۳

 

در ده می لعل لاله گون صافی

بگشای ز حلق شیشه خون صافی

کامروز برون ز جام می نیست ترا

یک دوست که دارد اندرون صافی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۵۴

 

دل بی تو، بجز خون جگر بارد، نی

مانند تو، بی وفا فلک آرد، نی

نی نی ز فلک چه عیب، تو عمر منی

از عمر کسی وفا طمع دارد، نی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۵۵

 

هر گه که به زلف عنبر ترسائی

بینمت کز او تازه شود ترسائی

تو پای ز هفت چرخ برتر، سائی

چونست که نزد بنده ای برسائی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۵۶

 

آنی که به لطف تو سراسر نمکی

چون بر گل تازه برچکیده نمکی

چون شیر ز پستان لطافت نمکی

پیغمبری ای دوست ولیکن نه مکی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۵۷

 

چون خاک زمین اگر عنان کش باشی

وز باد جفای دهر ناخوش باشی

زنهار ز دست ناکسان آب حیات

بر لب مچکان اگر در آتش باشی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۵۸

 

هان تا به خرابات مجازی نائی

تا کار قلندری نسازی نائی

این جا، ره رندان سراندازانست

جانبازانند تا نبازی نائی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۵۹

 

چون اسب به میدان طرب می تازی

از طبع لطیف سحرها می سازی

فرزین و شه و پیاده، فیل و رخ و اسب

خوب و سره و طرفه و خوش می بازی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۶۰

 

زلف و رخ خود بهم برابر کردی

امروز خرابات منور کردی

شاد آمدی ای خسرو خوبان جهان

ای آنکه شرف بر خور و خاور کردی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۶۱

 

مضراب ز زلف و نی ز قامت سازی

در شهر تو را رسد کبوتر بازی

دلها چو کبوترند در سینه طپان

تا تو، نی وصل در کدام اندازی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۶۲

 

در سنگ اگر شوی چو پار ای ساقی

بر آب اجل کنی گذار ای ساقی

خاک است جهان صوت بر آر ای مطرب

باد است زمان باده بیار ای ساقی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۶۳

 

در وقت بهار جز لب جوی مجوی

جز وصف رخ یار سمن روی مگوی

جز باده گلرنگ به شبگیر مگیر

جز زلف بنان عنبرین بوی مبوی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۶۴

 

ای تنگ شکر چون دهن تنگت نی

رخساره گل چون رخ گلرنگت نی

از تیر مژه این دل صد پاره من

میدوز و ز پاره دوختن ننگت نی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۶۵

 

ای رشته چو قصد لعل کانی کردی

با مرکب باد همعنانی کردی

چون سوزن او عمر تو کوتاه است چرا

نه غسل به آب زندگانی کردی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۶۶

 

افتاد مرا با بت خود گفتاری

گفتم که ز من سیر شدی؟ گفت آری؟

گفتا که ببار آن چه را اول اوست

گفتم که دگر چیست بمن گفت آری

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۶۷

 

آنی که بهیچ کس تو چیزی ندهی

صد چوب مغل خوری پشیزی ندهی

سنگی که بدان روغن بزرک گیرند

گر بر شکمت نهند تیزی ندهی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۶۸

 

تن زود بخواری ای جلب بنهادی

وز گفته خویش نیک باز استادی

گفتی خسبم در آب و نم در ندهم

بر خاک بخفتی و نم اندر دادی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۶۹

 

با روی چو نوبهار و با خوی دئی

با ما چو خمار و با دگر کس چو مئی

بخت بد ما همی کند سست پئی

ورنه تو چنین سخت کمان نیز نئی

مهستی گنجوی
 
 
۱
۱۶
۱۷
۱۸
sunny dark_mode