گنجور

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۳۱

 

آن زلف شکسته را ز رخ یکسو زن

بر هر دو طرف مزن تو بر یکسو زن

گر آتش عشق تو فتد یکسو زن

یکسو همه مرد و سوزد و یکسو زن

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۳۲

 

رفتی پسرا دوش بمی نوشیدن

بودت هوس یار اگر ورزیدن

روی تو بکنده اند معلومم شد

من روی نو کنده چون توانم دیدن

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۳۳

 

در «گنجه» دو درزن گر استاد جوان

رفتند تظلم ببر شاه جهان

فرمود ملک به درزنان «اران»

گه درزن این برید، گه درزن آن

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۳۴

 

دی خوش پسری بدیدم اندر «روزن»

گر لاف زنی ز خوبروئی رو، زن

او بر دل من رحم نکرد یک سوزن

خود دود دل منش ستاند روزن

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۳۵

 

مؤذن پسری تازه تر از لاله مرو

رنگ رخش آب برده از خون تذرو

آوازه قامت خوشش چون برخاست

در حال بباغ در نماز آمد سرو

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۳۶

 

عشق است که شیر نر زبون آید از او

بحریست که طرفه ها برون آید از او

گه دوستئی کند که روح افزاید

گه دشمنئی که بوی خون آید از او

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۳۷

 

روز ازل آمدم نشان غم تو

جان تا بابد بود مکان غم تو

من جان و دل خویش از آن دارم دوست

این داغ تو دارد آن نشان غم تو

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۳۸

 

معشوقه لطیف و چست و بازاری به

عاشق همه با ناله و با زاری به

گفتا که دلت ببرده ام باز ببر

گفتم که تو برده ای تو باز آری به

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۳۹

 

ای روی تو از تازه گل بربر به

وز چین و خط از خلخ و از بربر به

صد بنده بربری تو را بنده شده

بر بربر بنده نه که بر بربر به

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۴۰

 

اندر دل من ای بت عیار بچه

مرغ غم تو نهاده بسیار بچه

این پیچش و شورش دل از زلفت زاد

از مار چه زاید بجز از مار بچه

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۴۱

 

ای شمع رخت را دل من پروانه

وی لطف ترا بهیچ کس پروا، نه

مستوفی عشقت به قلم خواهد داد

از خط لبت به عارضت پروانه

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۴۲

 

گفتم که مرا از نظر انداخته

گفتا که به مهر دگران ساخته

گفتم که ترا شناختم بی مهری

گفتا که مرا هنوز نشناخته

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۴۳

 

آن زلف نگر سر بسمن آورده

بر گرد سمن مشک ختن آورده

گویند خطی است آنکه گرد رخ اوست

خطیست ولی به خون من آورده

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۴۴

 

ای در طلب تو عمر من فرسوده

نابوده شده با تو دمی تا بوده

بر سفره انتظار خون جگرم

شد از پی حلوای لبت پالوده

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۴۵

 

مستش دیدم، گرفته راه خانه

خلقی با او، ز خویش و از بیگانه

خود را بستم برو زدم مستانه

ز آنگونه که با شمع کند پروانه

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۴۶

 

ای کرده جفا و جور آئین، بحلی

و آورده بجای مهر من کین، بحلی

در بندگیت هر چه بگویم خجلم

وز هر چه کنی زین دل مسکین، بحلی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۴۷

 

گه خصم شوی مرا و گه یار آئی

روزی بهزار گونه در کار آئی

ایدوست نترسی که بخون دل من

روزی به چنین شبی گرفتار آئی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۴۸

 

هر چند چو خاک راه خوارم گیری

خاک توام، ارچه خاکسارم گیری

در بحر غمم ز اشک شاید که بلطف

نزدیک لب آئی، بکنارم گیری

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۴۹

 

هرگز کامم ز خفت و خوابم ندهی

شب با تو سخن کنم جوابم ندهی

من تشنه لب و تو خضر وقتم گوئی

از بهر خدا چه شد که آبم ندهی

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۵۰

 

چون در دلت آن بود که گیری یاری

برگردی ازین دل شده بی آزاری

چون روز وداع بود بایستی گفت

تا سیر ترت دیده بدیدی باری

مهستی گنجوی
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
sunny dark_mode