گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱ - در باب بار ندادن بایسنقر به وی در مجلسی

 

ای که در بزم طرب جام دمادم می‌زنی

خون دل ناخورده چند از عاشقی دم می‌زنی؟

ضایع آن نازی که با اهل تنعم می‌کنی

حیف از آن تیری که بر دل‌های بی‌غم می‌زنی

باز کن از خواب ناز آن نرگس رعنا که عمر

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲ - استقبال از کمال خجندی

 

دولت وصلش میسر کی شود بی‌جست‌و‌جوی؟

گر وصال کعبه می‌خواهی سخن در راه گوی

باغ گو عشرتگه مرغان فارغبال باش

ما گرفتاران به زندان قفس کردیم خوی

از فغان زار من گشته رفیقان دردمند

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

خال که بر عارض مهوش نهی

داغ بر این جان بلاکش نهی

دل که ز عشاق پریشان بری

در شکن زلف مشوش نهی

گر دل خوش می‌طلبی، زینهار

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

چه حالتست که از حال من نمی‌پرسی؟

سخن چه رفت که از من سخن نمی‌پرسی؟

سرود ماست بهر مجلسی، نمی‌شنوی

حدیث ماست بهر انجمن، نمی‌پرسی

خیال آن قد و رخسار می‌پزی، هیهات

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

چه شوخیست که در چشم پر فتن داری؟

چه شیوه است که در زلف پر شکن داری

تو ای رقیب، چه میخواهی از من بیدل

که در میانه همین قصد جان من داری

حدیث خسرو وشیرین به دور تو گم شد

[...]

امیر شاهی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
sunny dark_mode