گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۰ - در تغزل و شکایت

 

دلسوز ما که آتش گویاست قند او

آتش که دید دانهٔ دلها سپند او

هر آفتاب زردم عیدی بود تمام

چون بینمش که نیم هلال است قند او

بر چون پرند، لیک دلش گوشهٔ پلاس

[...]

خاقانی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۰

 

گفتم به عقل پای برآرم ز بند او

روی خلاص نیست به جهد از کمند او

مستوجب ملامتی ای دل که چند بار

عقلت بگفت و گوش نکردی به پند او

آن بوستان میوه شیرین که دست جهد

[...]

سعدی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۲۸

 

روزی که پسته دید لب همچو قند او

شد خنده زهر در دهن نیم خند او

لیلی وشی که شورش سوادی من ازوست

یک حلقه است چشم غزال از کمند او

جان می دهد به نرگس بیمار خلق را

[...]

صائب تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۱

 

پر نارساست سعی تحیر کمند او

ای ناله‌ همتی ز نهال بلند او

برقی به ماه‌ نو زد و گردی به موج‌ گل

از ابروی اشارهٔ نعل سمند او

ناسور را به داغ دوا می‌کنند و بس

[...]

بیدل دهلوی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

بندد دل ار چنین خم مشکین کمند او

ای صید دل مجوی خلاصی ز بند او

اندیشه‌ای ز چشم بدش نیست زانکه هست

دایم ز خال چهره بر آتش سپند او

اول به کشور دل من تاخت هر که کرد

[...]

سحاب اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۱

 

عاشق گریختن نتواند ز بند او

گر شش جهت اسیر بود در کمند او

عاقل اگر چه پند حکیمانه می‌دهد

عاشق چگونه گوش گذارد به پند او

ای عشق از کدام درختست میوه‌ات

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode