مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹۳
من پاکباز عشقم تخم غرض نکارمپشت و پناه فقرم پشت طمع نخارم
نی بند خلق باشم نی از کسی تراشممرغ گشاده پایم برگ قفس ندارم
من ابر آب دارم چرخ گهرنثارمبر تشنگان خاکی آب حیات بارم
موسی بدید آتش آن نور بود دلخوشمن نیز نورم ای جان گر چه ز دور نارم
شاخ درخت گردان اصل درخت ساکنگر چه […]

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۳
تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارمچون لاله دور از تو جز خون کفن ندارم
در پای اوفتادم زیرا که سر نداردچون حلقههای زلفت غمهای بی شمارم
از بسکه هست حلقه در زلف سرفرازتهرگز سری ندارد چندان که برشمارم
بادم نبردی آخر چون ذرهای ز سستیگر داشتی دل تو یک ذره استوارم
هرگز ستاره دیدی در آفتاب بنگردر […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۹
جز سوختن به یادت مشقی دگر ندارم
در پرتو چراغی پروانه مینگارم
روز نشاط شب کرد آخر فراق یارم
خود را اگر نسوزم شمعی دگر ندارم
بیکس شهید عشقم خاک مرا بسوزید
خاکستری زند کاش گل بر سر مزارم
زین باغ شبنم من دیگر چه طرف بندد
آیینهای شکستم رنگی نشد دچارم
جز درد دل چه دارد تبخاله آرمیدن
یارب عرق نریزد از خجلت […]

غبار همدانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
ساقی بیار جامی کز چشم اشکبارم
خاطر خوشست امروز برطرف جویبارم
ساقی ز جام دیگر آبی بر آتشم زن
زان پیشتر کزین جام برجان فتد شرارم
از باغ وصل جانان هر بلبلی گلی چید
بیچاره من تهی دست در پا شکست خارم
بر اشک چشم سدّی از خون دل ببندم
وز سوز دل به آهی دود از جهان برآرم
باد صبا سحرگه بوئی […]
