گنجور

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۱

 

زین رفتن جان ربای درد افزایت

چون سازم و چون کنم پشیمان رایت

برخیزم و در وداع هجر آرایت

بندی سازم ز دست خود بر پایت

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۲

 

آتش در زن ز کبریا در کویت

تا ره نبرد هیچ فضولی سویت

آن روی نکو ز ما بپوش از مویت

زیرا که به ما دریغ باشد رویت

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۳

 

هستی تو سزای این و صد چندین رنج

تا با تو که گفت کین همه بر خود سنج

از جستن و خواستن برآسای و مباش

آرام گزین که خفته‌ای بر سر گنج

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۴

 

اندر همه عمر من بسی وقت صبوح

آمد بر من خیال آن راحت روح

پرسید ز من که چون شدی تو مجروح

گفتم ز وصال تو همین بود فتوح

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۵

 

هر جاه ترا بلندی جوزا باد

درگاه ترا سیاست دریا باد

رای تو ز روشنی فلک سیما باد

خورشید سعادت تو بر بالا باد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۶

 

ای شاخ تو اقبال و خرد بارت باد

در عالم عقل و روح بازارت باد

نام پدرت عاقبت کارت باد

کارت چو رخ و سرت چو دستارت باد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۷

 

گوشت سوی عاقلان غافل‌وش باد

چشمت سوی صوفیان دردی کش باد

بی روی تو آب دیده‌ها آتش باد

بی وصل تو روز نیک را شب خوش باد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۸

 

زلفینانت همیشه خم در خم باد

واندوهانت همیشه دم در دم باد

شادان به غم منی غمم بر غم باد

عشقی که به صد بلا کم آید کم باد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹

 

نور بصرم خاک قدمهای تو باد

آرام دلم زلف به خمهای تو باد

در عشق داد من ستمهای تو باد

جانی دارم فدای غمهای تو باد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۰

 

اصل همه شادی از دل شاد تو باد

تا بنده بود همیشه بر یاد تو باد

بیداد همی کنی و دادم ندهی

داد همه کس فدای بیداد تو باد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۱

 

از کبر چو من طبع تو بگریخته باد

با خلق چو تو خلق من آمیخته باد

دشمنت چو من به گردن آویخته باد

یا همچو من آب روی او ریخته باد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۲

 

گردی که ز دیوار تو برباید باد

جز در چشمم از آن نشان نتوان داد

ای در غم تو طبع خردمندان شاد

هر کو به تو شاد نیست شادیش مباد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۳

 

کاری که نه کار تست ناساخته باد

در کوی تو مال و ملک درباخته باد

گر چهرهٔ من جز از غم تست چو زر

در بوتهٔ فرقت تو بگداخته باد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۴

 

چشمم ز فراق تو جهانسوز مباد

بر من سپه هجر تو پیروز مباد

روزی اگر از تو باز خواهم ماندن

شب باد همه عمر من آن روز مباد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵

 

آن را شایی که باشم از عشق تو شاد

و آن را شایم که از منت ناید یاد

با این همه چشم زخم ای حورنژاد

در راه تو بنده با خود و بی خود باد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۶

 

آن به که کنم یاد تو ای حور نژاد

و آن به که نیارم از جفاهای تو یاد

گرچه به خیال تست بیهوده و باد

بیهوده ترا به باد نتوانم داد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷

 

ما را به جز از تو عالم افروز مباد

بر ما سپه هجر تو پیروز مباد

اندر دل ما ز هجر تو سوز مباد

چون با تو شدم بی‌تو مرا روز مباد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸

 

در دیدهٔ خصم نیک روی تو مباد

بر عاشق سفله نیک خوی تو مباد

چون قامت من دل دو توی تو مباد

جز من پس ازین عاشق روی تو مباد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۹

 

آب از اثر عارض تو می گردد

آتش زد و رخسار تو پر خوی گردد

گر عاشق تو چو خاک لاشی گردد

چون باد به گرد زلف تو کی گردد

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰

 

تن در غم تو در آب منزل دارد

دل آتش سودای تو در دل دارد

جان در طلب تو باد حاصل دارد

پس کیست که او نیل ترا گل دارد

سنایی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۲۲
sunny dark_mode