گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۱

 

از خوی تو خسته‌ایم و از هجرانت

در دست تو عاجزیم و در دستانت

نوش از کف تو مزیم و از مرجانت

دُر از لب تو چینم و از دندانت

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲

 

ناوک‌زن سینه‌ها شود مژگانت

افسون‌گر دردها شود مرجانت

چون درد بدید‌، آن لب‌ِ افسون‌خوانت

از دست لبت گریخت در دندانت

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳

 

تشویر بتان از رخ رخشان تو خاست

تسکین روان از لب خندان تو خاست

هرچند دوای جان ز مرجان تو خاست

درد دل من ز درد دندان تو خاست

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴

 

تب کرد اثر در گل عنبر بارت

اینک خوی تب نشسته بر گل‌زارت

بیمار بس است نرگس خون‌خوارت

بیماری را چکار با گلنارت

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵

 

خاقانی را گلی به چنگ افتاده است

کز غالیه خالش جو سنگ افتاده است

زان گل دل او بنفشه رنگ افتاده است

چون قافیهٔ بنفشه تنگ افتاده است

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶

 

در بخشش حسن آن رخ و زلفی که توراست

یک قسم فتادند چنان که‌ایزد خواست

حسن تو بهار است و شب و روز آراست

قسم شب و روز در بهار آید راست

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷

 

چون سوی تو نامه‌ای نویسم ز نخست

یا از پی قاصدی کمر بندم چست

باد سحری نامه‌رسان من و توست

ای باد چه مرغی‌؟ که پرت باد درست

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸

 

نور رخ تو طلسم خورشید شکست

خورشید ز شرم سایه از خلق گسست

رخ زرد و خجل گشت و به مغرب پیوست

پیرایه سیه کرد و به ماتم بنشست

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۹

 

آن ماه دو هفته کرده عمدا هر هفت

آمد بر خاقانی و عذرش پذرفت

ناچار که خورشید سوی ذره شود

ذره سوی خورشید کجا داند رفت

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۰

 

عشقی که ز من دود برآورد این است

خون می‌خورم و به عشق درخورد این است

اندیشهٔ آن نیست که دردی دارم

اندیشه به تو نمی‌رسد درد این است

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۱

 

از کوههٔ چرخ مملکت مه در گشت

وز گوشهٔ نطع مکرمت شه درگشت

اسکندر ثانی است که از گه در گشت

یا سد سکندر که به ناگه در گشت

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲

 

تب داشته‌ام دو هفته ای ماه دو هفت

تبخال دمید و تب نهایت پذرفت

چون نتوانم لبانت بوسید به تفت

تبخال مرا بتر از آن تب که برفت

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۳

 

از دست غم انفصال می‌جویی، نیست

با ماه نو اتصال می‌جویی، نیست

از حور و پری وصال می‌جویی، نیست

با حور و پری خصال می‌جویی، نیست

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۴

 

آفاق به پای آه ما فرسنگی است

وز نالهٔ ما سپهر دود آهنگی است

بر پای امید ماست هر جا خاری است

بر شیشهٔ عمر ماست هر جا سنگی است

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵

 

بپذیر دلی را که پراکندهٔ توست

برگیر شکاری که هم افکندهٔ توست

با صد گنه نکرده خاقانی را

گر زنده گذاری‌، ار کُشی‌، بندهٔ توست

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶

 

خاقانی‌! اگرچه عقل دست خوش توست

هم‌محرم عشق باش‌، که‌اندُه‌کُش‌ِ توست

داری تف عشق‌، از تف دوزخ مندیش

کن آتش او هیزم‌، این آتش توست

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷

 

آن غصه که او تکیه‌گه سلطان است

بهتر ز چهار بالش شاهان است

آن غصه عصای موسی عمران است

آرامگه او ید بیضا زان است

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۸

 

رخسار تو را که ماه و گل بندهٔ اوست

لشکرگه آن زلف سر افکندهٔ اوست

زلفت به شکار دل پراکندهٔ اوست

لشکر به شکارگه پراکندهٔ اوست

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۹

 

شب چون حلی ستاره درهم پیوست

ما هم چو ستارگان حلی‌ها بربست

با بانگ حلی چو در بَرَم آمد مست

از طالع من حلیش حالی بگسست

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰

 

آن نرگس مخمور تو گلگون چون است‌؟

بادام تو پسته‌وار پر خون چون است‌؟

ای داروی جان و آفتاب دل من

چونی تو و چشم دردت اکنون چون است‌؟

خاقانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۸
sunny dark_mode