گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱

 

خاقانی را دل تف از درد بسوخت

صبر آمد و لختی غم دل خورد بسوخت

پروانه چو شمع را دلی سوخته دید

با سوخته‌ای موافقت کرد بسوخت

خاقانی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲

 

خاکی دلم ای بت ز نهان بازفرست

خون آلود است همچنان باز فرست

در بازاری که جان ز من، دل ز تو بود

چون بیع به سر نرفت جان باز فرست

خاقانی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳

 

داغم به دل از دو گوهر نایاب است

کز وی جگرم کباب و دل در تاب است

می‌گویم اگر تاب شنیدن داری

فقدان شباب و فرقت احباب است

خاقانی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۴

 

بر جان من از بار بلا چیست که نیست

بر فرق من از تیر قضا چیست که نیست

گویند تو را چیست که نالی شب و روز

از محنت روز و شب مرا چیست که نیست

خاقانی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵

 

گر سایهٔ من گران بود در نظرت

من رفتم و سایه رفت و دل ماند برت

هم زحمت من ز سایهٔ من برخاست

هم زحمت سایهٔ من از خاک درت

خاقانی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۶

 

سلطان ز در قونیه فرمان رانده است

بر خاقانی در قبول افشانده است

سیمرغ که وارث سلیمان مانده است

شهباز سخن را به اجابت خوانده است

خاقانی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۷

 

بینی کله شاه که مه قوقهٔ اوست

گیتیش بگنجدی نگنجد در پوست

عفریت ستم زو که سلیمان نیروست

دربند چو کوزهٔ فقع بسته گلوست

خاقانی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۸

 

چون سقف تو سایه نکند قاعده چیست

چون نان تو موری نخورد مائده چیست

چون منقطعان راه را نان ندهی

پس ز آمدن فید بگو فائده چیست

خاقانی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۹

 

خاقانی را شکسته دیدی به درست

گفتی که ز چاره دست می‌باید شست

زان نقش که آبروی برباید جست

ما دست به آبروی شستیم نخست

خاقانی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰

 

نونو دلم از درد کهن ایمن نیست

و آن درد دلم که دیده‌ای ساکن نیست

می‌جویم بوی عافیت لیکن نیست

آسایشم آرزوست این ممکن نیست

خاقانی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱

 

صبح شب برنائی من بوالعجب است

یک نیمه ازو روز و دگر نیمه شب است

دارم دم سرد و ترسم از موی سپید

این باد اگر برف نبارد عجب است

خاقانی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲

 

خاقانی اگر خرد سر ترا یار است

سیلی مزن و مخور که ناخوش کار است

زیرا سر هر کز خرد افسردار است

بر گردنش از زه گریبان عار است

خاقانی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۳

 

ملاح که بهر ماه من مهد آراست

گفتی کشتی مرا چو کشتی شد راست

چندان خبرم بود که او کشتی خواست

در آب نشست و آتش از من برخاست

خاقانی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۴

 

تندی کنی و خیره کشیت آئین است

تو دیلمی و عادت دیلم این است

زوبینت ز نرگس سپر از نسرین است

پیرایهٔ دیلم سپر و زوبین است

خاقانی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۵

 

آن دل که ز دیده اشک خون راند رفت

و آن جان که وجود بر تو افشاند رفت

تن بی‌دل و جان راه تو نتواند رفت

اسبی که فکند سم کجا داند رفت

خاقانی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶

 

در پیش رخ تو ماه را تاب کجاست

عشاق تو را به دیده در خواب کجاست

خورشید ز غیرتت چنین می‌گوید

کز آتش تو بسوختم آب کجاست

خاقانی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۷

 

مرغی که نوای درد راند عشق است

پیکی که زبان غیب داند عشق است

هستی که به نیستیت خواند عشق است

و آنچ از تو تو را باز رهاند عشق است

خاقانی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۸

 

عشق آمد و عقل رفت و منزل بگذاشت

غم رخت فرو نهاد و دل، دل برداشت

وصلی که در اندیشه نیارم پنداشت

نقشی است که آسمان هنوزش ننگاشت

خاقانی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۹

 

با یار سر انداختنم سود نداشت

در کار حیل ساختنم سود نداشت

کژ باخته‌ام بو که نمانم یکدست

هم ماندم و کژ باختنم سود نداشت

خاقانی شروانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۰

 

از عشق لب تو بیش تیمارم نیست

کالودهٔ لب‌هاست سزاوارم نیست

گر خود به مثل آب حیات است آن لب

چون خضر بدو رسید در کارم نیست

خاقانی شروانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۸