گنجور

 
 
 
گنج‌نامهٔ حاجی‌جلال
خواجه عبدالله انصاری

آن کس که هزار عالم از رنگ نگاشت

رنگ من و تو کجا خرد ای ناداشت

سنایی

عقلی که ز لطف دیدهٔ جان پنداشت

بر دل صفت ترا به خوبی بنگاشت

جانی که همی با تو توان عمر گذاشت

عمری که دل از مهر تو بر نتوان داشت

انوری

گر بنده دو روز خدمتت را بگذاشت

نه نقش عیادت تو بر آب نگاشت

تقصیر از آن کرد که چشمی که بدان

بیماری چون تویی توان دید نداشت

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
ظهیر فاریابی

ایزد عَلَم فتح برای تو فراشت

دولت همه صورت مراد تو نگاشت

با دولت،خشم وجنگ در نتوان بست

با ایزد،تیغ و نیزه بر نتوان داشت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه