گنجور

 
 
 
امیر معزی

شاها اثر صبوح کاری عجب است

نازد به صبوح هرکه شادی طلب است

باده به همه وقت طرب را سبب است

لیکن به صبوح‌ کیمیای طرب است

خاقانی

خاقانی اسیر یار زرگر نسب است

دل کوره و تن شوشهٔ زرین سلب است

در کورهٔ آتش چه عجب شفشهٔ زر

در شفشهٔ زر کورهٔ آتش عجب است

عطار

شمع آمد و گفت: آمده جانم به لب است

باکشتن روزم این همه سوز شب است

زین آتش تیز در عجب ماندهام

تا اشک چگونه مینسوزد عجب است

مولانا

امشب هردل که همچو مه در طلب است

مانندهٔ زهره او حریف طرب است

از آرزوی لبش مرا جان بلب است

ایزد داند خموش کاین شب چه شب است

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مجد همگر

هندو نسب آن یار که سیفش لقب است

ببرید ز پیوند رهی وین عجب است

نی نیست عجب بریدن از سیف که او

برنده و آبدار و هندو نسب است

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مجد همگر
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه