گنجور

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۱

 

ما را بدم پیر نگه نتوان داشت

در حجره دلگیر نگه نتوان داشت

آنرا که سر زلف چو زنجیر بود

در خانه بزنجیر نگه نتوان داشت

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۲

 

شبها که بناز با تو خفتم همه رفت

درها که بنوک مژه سفتم همه رفت

آرام دل و مونس جانم بودی

رفتی و هر آنچه با تو گفتم همه رفت

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۳

 

قصاب یکی دنبه برآورد ز پوست

در دست گرفت و گفت وه وه چه نکوست

با خود گفتم که غایت حرصش بین

با اینهمه دنبه، دنبه میدارد دوست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۴

 

آوازه گل در انجمن چیزی ماست

طفل است و دریده پیرهن چیزی ماست

خوی کرده و سرخ گشته و شرم زده

مشتی زر خورده در دهن چیزی ماست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۵

 

افسوس که اطراف گلت خار گرفت

زاغ آمد و لاله را بمنقار گرفت

سیماب زنخدان تو آورد مداد

شنگرف لب لعل تو زنگار گرفت

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۶

 

کار از لب خشک و دیده تر بگذشت

تیر ستمت ز جان و دل بر بگذشت

آبیم نمود بس تنک آتش عشق

چون پای بر آن نهادم از سر بگذشت

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۷

 

در بتکده پیش بت تحیات خوش است

با ساغر یکمنی مناجات خوش است

تسبیح مصلای ریائی خوش نیست

زنار نیاز در خرابات خوش است

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۸

 

پیش در آنکودک قصاب گویست

هر لحظه بتازگی در او خون نویست

خون چو منی کجا برش دارد قدر

جائیکه هزار خون ناحق بجویست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۲۹

 

چون دلبر من بنزد فصاد نشست

فصاد سبک بجست و دستش در بست

چون تیزی نیش بر رگ او پیوست

از کان بلور شاخ مرجان برجست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۳۰

 

آتش بوزید و جامه شوم بسوخت

وز جامه شوم نیمه روم بسوخت

بر پای بدم که شمع را بنشانم

آتش ز سر شمع همه موم بسوخت

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۳۱

 

آن بت که رخش رشک گل یاسمن است

وز غمزه شوخ فتنه مرد و زن است

دیدم برهش لطیف چون آب روان

آن آب روان هنوز در چشم من است

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۳۲

 

در مرو پریر لاله آتش انگیخت

دی نیلوفر، ببلخ در آب گریخت

در خاک نشابور گل امروز آمد

فردا به هری، باد سمن خواهد ریخت

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۳۳

 

در آتش دل پریر بودم بنهفت

دی باد صبا خوش سخنی با من گفت

کامروز هر آنکه آبروئی دارد

فرداش بخاک تیره می باید خفت

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۳۴

 

لاله چو پریر آتش شور انگیخت

دی نرگس، آب شرم از دیده بریخت

امروز بنفشه عطر با خاک آمیخت

فردا سحری باد سمن خواهد بیخت

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۳۵

 

آتش چو زدی پریر، در ما پیوست

دی آب رخم ببرد و عهدم بشکست

امروز اگر نه خاک پایش باشم

فردا برود باز نماند در دست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۳۶

 

آن کودک قصاب دکان می آراست

استاده بدند مردمان از چپ و راست

دستی بکفل زد و خوش و خوش میگفت

احسنت زهی دنبه فربه که مراست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۳۷

 

آن کودک نعلبند و داس اندر دست

چون نعل بر اسب بست از پای نشست

زین نادره تر که دید، در عالم پست

بدری بسم اسب هلالی بر بست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۳۸

 

جوله پسری که جان و دل خسته اوست

از تار دو زلفش تن من بسته اوست

بی پود چو تار زلف در شانه کند

ز آن این تن زار گشته پیوسته اوست

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۳۹

 

نوشین لب او دوش بلا لا می گفت

صد نکته به از لؤلؤ لالا می گفت

گفتا ندهم کام فلان بیچاره

لالاش که لال باد لالا می گفت

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۴۰

 

ایام چو آتشکده در سینه ماست

عالم همه در فسانه از کینه ماست

اینک بمثل چو کوزه آبخوریم

از خاک برادران پیشینه ماست

مهستی گنجوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۹
sunny dark_mode