گنجور

عراقی » لمعات » لمعۀ نوزدهم

 

گفتم که: کرائی تو بدین زیبائی؟

گفتا: خود را، که خود منم یکتائی

هم عشقم و هم عاشق و هم معشوقم

هم آینه هم جمال و هم بینائی

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیستم

 

از بس که دو دیده در خیالت دارم

در هر چه نگه کنم ترا پندارم

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و یکم

 

تا ترک مراد خود نگیرد صد بار

یک بار مراد در کنارش ناید

عراقی
 

عراقی » لمعات » لعمۀ بیست و دوم

 

خواهی بفراق کوش و خواهی بوصال

من فارغم از هر دو، مرا عشق تو بس

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و سوم

 

آن شد که بدیدار تو می‌بودم شاد

از عشق تو پروای توام نیست کنون

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و سوم

 

خواهم که چنان کنی بعشقم مشغول

کز عشق تو با تو هم نپردازم بیش

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و پنجم

 

آن چشمه که خضر یافت زو آب حیات

در منزل تو است، لیکن انباشته‌ای

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و پنجم

 

ای دوست ترا بهر مکان می‌جستم

هر دم خبرت از این و آن می‌جستم

دیدم بتو خویش را، تو خود من بودی

خجلت زده‌ام کز تو نشان می‌جستم

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و ششم

 

نی حسن ترا شرف ز بازار من است؟

بت را چه زیان چو بت پرستش نبود؟

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و ششم

 

آزادی و عشق چون نمی‌آید راست

بنده شدم ونهادم ازیک سو خواست

عراقی
 

عراقی » لمعات » لمعۀ بیست و هفتم

 

روزت بستودم و نمی‌دانستم

شب با تو غنودم و نمی‌دانستم

ظن برده بدم بمن که من می‌بودم

من جمله تو بودم ونمی‌دانستم

عراقی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
sunny dark_mode