گنجور

 
عراقی

عشق را آتشی است که چون در دل افتد هرچه در دل یابد بسوزد، تا حدی که صورت معشوق را نیز از دل محو کند. مجنون مگردر این سوزش بود، گفتند: لیلی آمد، گفت:‌من خود لیلی‌ام و سر بگریبان فراغت فرو برد، لیلی گفت:‌سر بر آر که منم محبوب تو.

مصراع: آخر بنگر که از که می‌مانی باز؟

گفت: الیک عنی، فان حبک قد شغلنی عنک.

بیت

آن شد که بدیدار تو می‌بودم شاد

از عشق تو پروای توام نیست کنون

در دعا مصطفی علیه السلام از این مقام چنین خبرداد که: اللهم اجعل حبک احب الی من سمعی و بصری، گفت ای آنکه شنوائی و بینائی من توای.

بیت

خواهم که چنان کنی بعشقم مشغول

کز عشق تو با تو هم نپردازم بیش

واگر نظر بالاتر کنی، اشارت: فنسیهم، با تو گوید که محبوب مغلوب عشق چگونه گردد؟ فهم من فهم، و من لم یذق لم یعرف، جملگی شرح این امور، آنست که عشق نخست سر از گریبان عاشقی بحکم: احببته، برزند، آنگاه بدامن معشوق درآویزد، و چون هر دو را به سمت دوئی و کثرت موهوم یابد، نخست روی هر یک از دیگری بگرداند، آنگاه به لباس خود که یگانگی صرف است برآرد.

بیت

این همه رنگهای پر نیرنگ

خم وحدت کند همه یک رنگ