سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۷
گه یار شوی تو با ملامتگر من
گه بگریزی ز بیم خصم از بر من
بگذار مرا چو نیستی در خور من
تو مصلح و من رند نداری سر من
عینالقضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل تاسع - بیان حقیقت ایمان و کفر
معشوق، مرا گفت نشین بر در من
مگذار درون آنکه ندارد سر من
آنکس که مرا خواهد گو: بیخود باش
این، درخور کس نیست مگر در خور من
عینالقضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل تاسع - بیان حقیقت ایمان و کفر
چندان نازست ز عشق تو در سر من
کاندر غلطم که عاشقی تو بر من
یا خیمه زند وصال تو بر سر من
یا در سر این غلط شود این سر من
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام » ۱ - النوبة الثالثة
چندان ناز است ز عشق تو در سر من
تا در غلطم که عاشقی تو بر من
یا خیمه زند وصال تو بر در من
یا در سر کار تو شود این سر من
عطار » مختارنامه » باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق » شمارهٔ ۱۸
تا عشق نشست ناگهی در سر من
برخاست ازین غم دل غم پرور من
هرگز به چه باز آید مرغِ دل من
تا بازآید برین که رفت از بر من
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۶۹۶
دانی که چه مدّتست ای دلبر من
تا بی سببی برفته یی از بر من
خود کس نفرستی و نبینی آخر
تا بی توچها می گذرد بر سر من
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل دوم
چندان نازست ز عشق تو بر سر من
کاندر غلطم که عاشقی تو بر من
یا خیمه زند وصال تو بر سر من
یا در سر این غلط شود این سر من
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸۶
شب رفت و نرفت ای بتِ سیمینبرِ من
سودای مناجات غمت از سرِ من
خواب شب من توی و نور روزم
نه روز و نه شب چون تو نباشی برِ من
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴۱
یک لحظه خیال رویت ایدلبر من
بیرون نرود بهیچ رو از سر من
در سایه خورشید رخت خواهد خاست
از خال لحد گر گذری پیکر من
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۷
انصاف ندارد این بت دلبر من
جان رفت و دلم برد و ندارد سر من
گر برگذرم بر سر کویش گوید
ای بی سر و پا برو میا بر در من
هلالی جغتایی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷
کس نیست انیس دل غمپرور من
تا پاک کند اشک ز چشم تر من
سویم هم آب چشم میآید بس
آن نیز روان میگذرد از سر من
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۰
غم جای دگر نمی رود از بر من
تا هست نشان از دل غم پرور من
پژمرده نمی شود گل داغ جنون
تا می گذرد سیل سرشک از سر من
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۱
بر بالش راحتی نیامد سر من
با پهلویم آشنا نشد بستر من
ره بسته شد از شش جهتم هستم من
چون مهره نرد و شش جهت ششدرمن
سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵
دلاک به شغل سر تراشی بر من
وز خون سر آغشته بود پیکر من
من دست طمع کشیده ام از سر خویش
او دست نمی کشد هنوز از سر من
غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۵
ای تیره زمین که بوده ای بستر من
هر خاک که با تست همه بر سر من
زر بهر کسان و بهر من دانه و دام
ای مادر دیگران و مادندر من
جیحون یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۳
دلاک پسر نکار مه پیکر من
کز تیغش رشکهاست درخنجر من
از بهر تراشیدن سر چون خیزد
بیرون آید زشوق ...از سرمن
ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۲۶
چادر چه عطا کرد به من دلبر من
افکند ز مهر سایه اندر سر من
زین پس سزد ار دست تولا بزند
خورشید فلک به ریشه چادر من