گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

پیر طریقت گوید: ای مستان پرشهوت و ای خفتگان غفلت! شرم دارید از خداوندی که خیانت چشمها را می داند و باطن دلها را می بیند کجا است ذوالفقار حیدری تا در عالم انصاف برین مستان بی ادب حد شرعی براند و این غافلان خفته را بجنباند؟

پرسند چه گوئی درباره کسانی که می گویند ما صفات خدا را بشناختیم و چونی را بینداختیم گفت صواب آنستکه بگویند ما صفات را بشنیدیم و چونی را بینداختیم که این می باید شنید نه می باید شناخت مسموع است نه معقول

اگر مزدور را بهشت حظ است عارف را از دوست آرزوی یک لحظه است اگر مزدور در بند سود و زیان است عارف سوخته به آتش بی دود است اگر مزدور از بیم دوزخ در گداز است عارف سرتاسر همه ناز است

چندان ناز است ز عشق تو در سر من

تا بر غلطم که عاشقی تو بر من

یا خیمه زند وصال تو بر در من

یا در سر کار تو شود این سر من