گنجور

 
۱
۲
۳
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

ای دل چو بغمهای جهان درمانم

از دیده سرشکهای رنگین رانم

خود را چه دهم عشوه یقین میدانم

کاندر سر دل رسد به آخر جانم

۲ بیت
عنصری
 

عنصری » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

گفتم که چرا چو ابر خونبارانم

گفت از پی آنکه چون گل خندانم

گفتم که چرا بی تو چنین پژمانم

گفت از پی آنکه تو تنی من جانم

۲ بیت
عنصری
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۵۵

 

یک روز بیوفتی تو در میدانم

آن روز هنوز در خم چوگانم

گفتی سخنی و کوفتی بر جانم

آن کشت مرا و من غلام آنم

۲ بیت
ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۵۶

 

از جملهٔ دردهای بی درمانم

وز جملهٔ سوز داغ بی پایانم

سوزنده‌تر آنست که چون مردم چشم

در چشم منی و دیدنت نتوانم

۲ بیت
ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۴۵۷

 

زان دم که قرین محنت و افغانم

هر لحظه ز هجران به لب آید جانم

محروم ز خاک آستانت زانم

کز سیل سرشک خود گذر نتوانم

۲ بیت
ابوسعید ابوالخیر
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

ای طبع بده ور ندهی بستانم

آن مایه که گرد کرده ای من دانم

ای آتش اندیشه چو من درمانم

اندر تو زنم گر نبری فرمانم

۲ بیت
مسعود سعد سلمان
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۵۷

 

ای عشق چرا همی نهی بر جانم

باری که بدست کشیدنش نتوانم

من بنده مطیع آن چنان فرمانم

زنهار مده ز دست خود آسانم

۲ بیت
عین‌القضات همدانی
 

عین‌القضات همدانی » لوایح » فصل ۱۳۵

 

ای آنکه بلطف خود کنی درمانم

مگذار مرا بمن که اندر مانم

از غایت مستئی که در عشق مراست

خواهم که ز تو نشان دهم نتوانم

۲ بیت
عین‌القضات همدانی
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۸

 

در خدمت تست عقل و هوش و جانم

گر پیش برون روم ور از پس مانم

اقبال نیم که سال وماه و شب و روز

واجب باشد که در رکابت رانم

۲ بیت
انوری
 

انوری » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۹

 

ای دل چو به غمهای جهان درمانم

از دیده سرشکهای خونین رانم

خود را چه دهم عشوه یقین می‌دانم

کاندر سر دل شود به آخر جانم

۲ بیت
انوری
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة التاسعة عشر - فی اوصاف بلدة بلخ

 

از طبع ملول تو چنان ترسانم

کاین قصه بشرح گفت می نتوانم

۱ بیت
حمیدالدین بلخی
 

محمد بن منور » اسرار التوحید » مدخل کتاب » بخش ۲

 

گر تنگ شکر خریدمی‌نتوانم

باری مگس از تنگ شکر می‌رانم

۱ بیت
محمد بن منور
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۱۵

 

هم مستم و هم غلام سرمستانم

بیزار ز زهد و بنده ایمانم

من بنده آن دمم که ساقی گوید

یک جام دگر بگیر و من نستانم

۲ بیت
مهستی گنجوی
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲

 

هم رنگ عقیق است لب جانانم

دیدار لطیف او فزاید جانم

از دیده به اشک اگر عقیق افشانم

آن را سبب از عشق عقیقش دانم

۲ بیت
ادیب صابر
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱۹

 

اکنون که شب آمدبرود جانانم

گر خورشید است عادتش می‌دانم

دل چنگ همی زند به هر دم در من

کو را بگذاری تو برآید جانم

۲ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۳

 

دود افکن را بگو که بس نالانم

دودی بر شد که دودگین شد جانم

بر من بدلی کرد به دل جانانم

دل گردانی مکن که سرگردانم

۲ بیت
خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴۹

 

گفتی بروم، مرو به غم منشانم

تا دست به جان درنکند هجرانم

جانم به لب آمده است و من می‌دانم

هان تا نروی تا نه برآید جانم

۲ بیت
خاقانی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

من کز نم دیده آسیا گردانم

کشتی بر خشک در سفر چون رانم

یک نامه نمی نویسد آن جانانم

این نامه نا نوشته تا کی خوانم

۲ بیت
سید حسن غزنوی
 
 
۱
۲
۳
 
تعداد کل نتایج: ۴۳