گنجور

 
محمد بن منور

چنین گوید مؤلّف این کلمات، بندهٔ گناه‌کار، محمّد بن المنوّر بن ابی سعید بن ابی طاهر بن الشیخ الکبیر، سلطان الطّریقة و برهان الحقیقة، ابی سعید فضل اللّه بن ابی الخیر المیهنيّ -قَدَّسَ اللّهُ رَوحَه العزیز و نَوَّرَ مضاجعهم-: از بدایت کودکی و عنفوان جوانی، همّت این بیچاره مقصور بوده است بر طلب فواید انفاس میمون و آثار و مقامات همایون جدّ خویش، سلطان الطّریقة و برهان الحقیقة، ابوسعید فضل اللّه بن ابی الخیر المیهنيّ -قَدَّسَ اللّهُ رَوحَه العزیز- و از مشایخ اولاد و اکابر و احفاد او -نَوَّرَ اللّهُ مضاجعَهم- استخبار آن می‌کردم و در تصحیح اسانید آن بِاَقصی الإمکان می‌کوشیدم و چون آن عهد، عهد دولت دین و آن روزگار، روزگار طراوت طریقت و شریعت و عالم آراسته بود به وجود ائمهٔ کبار، کی شموس آسمان دین و نجوم فلک یقین بودند، و زمین مزیّن به مکان مشایخ بزرگوار، کی اوتاد زمین طریقت و اقطاب عالم حقیقت بودند و مریدان صادق و محبّان مشفق، همّتها مقصور بر طلب شریعت و نهمتها موقوف بر رفتن طریقت، همگنان از جهت تبرّک و تیمّن روزگار خویش و از جهت آن تا در سلوک نهج حقیقت، ایشان را دلیلی و مُعینی باشد کی به وسیلت آن به حضرت حق راه جویند و به دلالت آن میان خواطر نفسانی و الهامهای رحمانی فرق کنند، احوال و مقامات شیخ ما - قَدَّسَ اللّهُ رَوحَه العزیز- بیشتر یاد داشتندی و روزگار در مذاکرهٔ آن گذاشتندی؛ بدین سبب مشایخ ما -نَوَّرَ اللّهُ مضاجعَهم- در جمع آن خوضی نکردند و چون همهٔ خواطرها بدان فواید منوّر بود و همهٔ سمعها از ذکر آن مطیّب، و همهٔ زبانها به ذکر آن معطّر، به جمعی که مُنبی باشد از جمل و تفصیل آن، محتاج نگشتند. چه آن مقامات و مقالات در میان خاص و عام معروف بود و ایشان از جمع آن مستغنی.

تا اکنون کی حادثۀ غز و فتنۀ خراسان پدید آمد و در خراسان علی العموم رفت آنچ رفت و در میهنه علی الخصوص دیدیم آنچ دیدیم و کشیذیم آنچ کشیدیم، و به حقّیقت در جملۀ بلاد خراسان هیچ موضع را آن بلا و محنت و آن خرابی و مشقت نبود کی میهنه را و اهل میهنه را و حقّیقت این خبر را که اَشَدُّ الْبَلایا لِلْاَنْبِیاءِ ثُمَّ لِلْاوْلِیاءِ ثُمَّ لِلْاَ مثلِ فَالاَمثل ما را و همۀ اهل خراسان را در بلاهای میهنه مشاهد و معاین گشت، و قصیرةٌ عن طویلة اینست کی در نفس میهنه صد و پانزده تن از فرزندان شیخ، خرد و بزرگ بانواع شکنجه از آتش و خاک و غیر آن هلاک شدند و به شمشیر شهید کردند، بیرون آنک بشهرهای دیگر شهید گشتندو در قحط و وبای این حادثه نماندند، رحمة اللّه علیهم اجمعین، و مریدان صادق و محبان عاشق را حال برین قیاس باید کرد. بزرگان دین و پیشوایان طریقت به نقاب خاک محتجب شدند و روزگار قحط مسلمانی و عزت دین پدید آمد و کار دین تراجعی تمام گرفت و اختلالی هرچ عظیم‌تر بکار دین راه یافت و زمان انقراض ایمۀ دین و انقطاع پیران طریقت فرا رسید و حقّ سبحانه و تعالی وعدۀ اَوَلَمْ یَرَوْا اَنْا تَأْتی الْاَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ اَطْرافِها بانجاز رسانید و حقّیقت نص اِنَّ اللّه تَعالی لایَنْزعُ الْعِلْمَ اِنْتِزاعاً یَنْتَزعُه وَ لکنْ یَقْبِضُ الْعِلْمَ بِقَبْضُ الْعِلْمَ بِقَبْضِ الْعُلَماءِ مبین و مبرهن گشت. طلبها درباقی شدو اعتقادها فسادی تمام گرفت و بیشتر اهل اسلام از مسلمانی باسمی و از طریقت و حقّیقت بر سمی مجرد قانع شدند، جاذبۀ فضل ربانی در درون این بیچاره پدید آمد و داعیۀ مریدان بر آن باعث گشت که جمعی ساخته شود در مقامات و احوال و آثار جد خویش قدس اللّه روحه العزیز، تا راغبان را در دخول راه طریقت رغبت زیادت شود و سالکان را در سلوک طریق حقّیقت راهبری و مقتدایی باشد، که وَاِنَّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتدُونَ و جایی دیگر کی ذکر جماعت اصفیا می‌فرماید کی به نظر عنایت حضرت عزت مخصوص‌اند، کی اُولئِکَ الَّذینَ هَدَی اللّه فَبِهُدَیهم اقْتَدِه

و چون به سبب اختلاف روزگار و حدوث غارت و تاراج مرّة بعد اولی و کرّة بعد اخری،احوال میهنه چنان گشته بود که از آثار شیخ ما قدس اللّه روحه العزیز جز تربتی و مشهدی قایم نبود، بجد وجهد فراوان از آن مطلوب اندکی بدست می‌آمد و از هر جانبی پراکنده چیزکی یافته می‌شد، و آنچ در خاطر بود به سبب بلاها و مشقت فراموش گشته و در حجاب شغلنی الشعیر عن الشعر بمانده، و نیز مدت عمر شیخ ما قدس اللّه روحه العزیز هزارماه بوده است که مبلغ آن هشتاد و سه سال و چهار ماه بوده است، چنانک بر لفظ مبارک او رفته است، در مجلس وداع، کی ایشان را هزار ماه تمام شد و ورای هزار شمار نباشد و چگونه این مدت را ضبط توان کرد یا مراقبت آن چگونه صورت بندد، و این خود محال باشد و از جملۀ ناممکنات که جملگی اقوّال و افعال و حرکات و سکنات شخصی در مدت عمر او نقل توان کرد.

اما آنچ در حیز امکان این دعاگوی آمد، و توانایی را در آن مجال بود، بجای آوردو غایت مجهود در آن بذل کرد و در تصحیح اسانید آن باقصی الامکان بکوشید و هرچ در روایت آن خللی و یا در اسناد آن شبهتی بود حذف کرد و از ایراد آن تحاشی نمود.

و پیش ازین در عهد استقامت، اجل امام عالم جمال الدین ابوروح بن ابی سعد که پسر عم این دعاگوی بود، جمعی ساخته بود، باستدعای مریدی، و آنرا پنج باب نهاده و در هر بابی خبری باسناد روایت کرده و فصلی در معنی آن خبر ایراد کرده، چنانک از کمال فضل و فصاحت وی زیبد و مخلص بحالت و سخنان شیخ قدس اللّه روحه العزیز باز آورده، اما طریق اختصار و ایجاز سپرده، و این دعاگوی نخواست که با آن جواهر نفیس شبۀ خسیس خویش عرضه کند، یا این بضاعت مزجاة در مقابلۀ آن نصاب فضل و بلاغت آرد چه خود را آن اهلیت نمی‌بیند کی چنگ در فتراک بزرگواری وی تواند زد و یا در هیچ فن از فنون هنر در گرد مرکب او تواند رسید اما گفته‌اند کی: در رشته کشند با جواهر شبه را. اینقدر آرزو بود کی آنچ آن بزرگ آورده است و آنچ بدین دعاگوی رسیده است و درست گشته از آثار و کلمات مبارک او در قلم آرد تا بیشتر در میان خلق بماند و بعضی از آنچ به سبب این فتنها و تشویشها مندرس گشته است تازه گردد و پس از ما یادگار ماند، چه معلوم و مقررست که هرچند آدمیان را روزگار دورتر انجامد، در همتها قصور زیادت بودو سالک راه کمتر یافته شود، و علم هر کس را دست ندهد و معامله خود کبریت احمرست، کم از آن نباشد که به سخن آن بزرگ دین و یگانۀ عهد اسماع معتقدان خوش گردد و دل و جان مدعیان طریقت را استرواحی باشد، چنانک گفته‌اند:

گر تنگ شکر خریدمی‌نتوانم

باری مگس از تنگ شکر می‌رانم

و نیز گفتۀ بزرگانست: عند ذکر الصالحین تنزل الرحمة٭

و چون احوال جملۀ آدمیان و مرتبۀ از سه وجه بیرون نیست ابتدا و وسط و نهایتها، این مجموع بر سه باب نهاده آمد:

باب اول: در ابتداء حالت شیخ قدس اللّه روحه العزیز از ایام طفولیت تا چهل سالگی و آنچ در این مدت از تعلیم و ریاضات و مجاهدات او به ما رسیده است، و ذکر پیران و مشایخ او و نسبت علم و خرقۀ او تا به مصطفی صلوات اللّه و سلامه علیه.

باب دوم: در وسط حالت شیخ قدس اللّه روحه العزیز، و این باب سه فصل است:

فصل اول: در حکایاتی که از کرامات او ظاهر شده است و از روات و ثقات درست گشته، نزدیک ما.

فصل دوم: در حکایاتی که متضمن فواید باشد و بعضی از حکایات و سخنان مشایخ که برای فایده بر لفظ مبارک او رفته است.

فصل سوم: در فواید و نکت پراکنده از سخنان او و بعضی از دعوات او و ابیات متفرق که بر لفظ عزیز او رفته است و نامۀ چند که بما رسیده است از آن او.

باب سوم: در انتهاء حالت شیخ ما قدس اللّه روحه العزیز و آن سه فصل است:

فصل اول: در وصیتهاء او در وقت وفات.

فصل دوم: در کیفیّت حالت وفات وی.

فصل سوم: در کراماتی که بعد از وفات وی ظاهر گشته است

و این مجموع را اَسْرارُ التُّوحیدِ فِی مَقاماتِ الشَّیخ اَبِی سَعیِد نام نهاده آمد. و از حقّ سبحانه و تعالی در اتمام این مجموع و نمودن راه راست و طریق رشد توفیق خواسته شد، و از جهت ایجاز و اختصار حذف اسانید کرده شد. حقّ سبحانه و تعالی به کمال فضل و کرم و لطف خویش توفیق رفیق گرداند و آنچ مطلوب اهل عقیده است از حقّوق طریقت میسر گرداند و از تراجع و نقصان در ضمان امان و نَعُوذُ بِاللّه مِن الْحَوْرِ بَعْدَ الْکَوْر فَاِنَّهُ خَیْرُ مُوَفِّقٍ وَمُعِینٍ