گنجور

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۲۳۰

 

امروز که یار من مرا مهمان است

بخشیدن جان و دل مرا پیمان است

دل را خطری نیست، سخن در جان است

جان افشانم که وقت جان افشان است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۳۸

 

هر ذره که در هوای او گردان است

صد چون سر کیقباد و نوشروان است

با مردم درویش تکبّر بمکن

زیرا که همیشه گنج در ویران است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب التاسع: فی السفر و الوداع » شمارهٔ ۲۰

 

از گردش گردون که فلک گردان است

بس عاقل پرهنر که سرگردان است

گر ساز کند تو را بدان غرّه مشو

در یک شادی هزار غم پنهان است

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » رباعیات الحاقی » شمارهٔ ۱۸

 

امروز که یار من مرا مهمان است

بخشیدن جان و دل مرا فرمان است

نامرد بود که او نسازد با کس

آن کس که بساخت با همه مرد آن است

اوحدالدین کرمانی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل نهم

 

سوری که درو هزار جان قربان است

چه جای دهل زنان بی سامان است

نجم‌الدین رازی
 

مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثانی » مناجات

 

سوری که در او هزار جان قربان است

چه جای دهل زنان بی سامان است

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

تا ظن نبری که عشق در نقصان است

یا بی تو دل مرا سر و سامان است

از بیم زبان دشمنان خاموشم

ورنه غم از آنچه بود صد چندان است

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

دستی که هزار درد را درمان است

بر بربستی وزان دلم حیران است

یعنی که ضمان روی خلق منم

بر سینه اگر دست نهادی زان است

مجد همگر
 

شیخ محمود شبستری » مرآت المحقّقین » باب سوم در بیان واجب و ممکن و ممتنع

 

اول ز مکوَّنات عقل و جان است

وندر پی آن، نُه فلک گردان است

زین جمله چو بگذری چهار ارکان است

پس معدن و پس نبات و پس حیوان است

شیخ محمود شبستری
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵

 

قسم تو اگر مراد گر حرمان است،

حظ تو اگر درد و اگر درمان است،

از گردش آسمان بباید دانست

کونیز بحال خویش سرگردان است

سلمان ساوجی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۱

 

دیدم رندی که سید رندان است

از هر دو جهان گذشته و رند آن است

او گنج بقاست گرچه در کنج فناست

پیداست به ما وز دو جهان پنهان است

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۲

 

آن عین که عین جملهٔ اعیان است

عینی است که آن حقیقت انسان است

در آینهٔ دیدهٔ ما بتوان دید

اما چه کنم ز چشم تو پنهان است

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » مفردات » شمارهٔ ۳۱

 

آن نور که بر هر دو جهان تابان است

در ماه شب چهارده روشن آن است

شاه نعمت‌الله ولی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰

 

بیخ شجر قدس مرا در جان است

سر «انا» در میان او پنهان است

فعل از من و قول از او همه ایمان است

سر تا به قدم وجود من قرآن است

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

آن نقطه که نکته ای در او پنهان است

آن نقطه وجود حوری و غلمان است

آن نقطه وجود آدم رحمان است

دریاب که اصل جمله قرآن است

نسیمی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۷۰

 

این نسخه که نزهتگه عقل و جان است

در خوبی او چشم خرد حیران است

خرم چمنیست از گل و ریحان پر

اوراق گل و خطوط اوریحان است

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰

 

صد خانه ز خوناب دلم ویران است

وز گریه زار بیم صد چندان است

ازهر مژه ناودان خونیست روان

گر من مژه را بهم زنم طوفان است

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۴

 

پروانه صفت سوز دلم پنهان است

کارم نه چو بلبل از غمت افغان است

ما را نه که در همان زبان نیست ولی

فریاد زدن نه شیوه مردان است

اهلی شیرازی
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۴۰

 

بی تو دو جهان بر دل من زندان است

بی تو مژه در دیده من پیکان است

بی تو بمثل اشک من و چشم پر آب

طوفان بلا و بحر هندستان است

میرداماد
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

گویند جفا نصیب بی سامان است

سرگشته بود کسی که او بی نان است

از گردش آفتاب، معلومم شد

کان هم که به نان رسیده سرگردان است

طغرای مشهدی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode