گنجور

 
 
 
عنصری

گفتم صنما دلم تو‌را جویان‌‌است

گفتا که لبم درد تو‌را درمان‌‌است

گفتم که همیشه از منت هجران‌است

گفتا که پری ز آدمی پنهان‌است

خیام

می لعل مذاب است و صراحی کان است

جسم است پیاله و شرابش جان است

آن جام بلورین که ز می خندان است

اشکی است که خون دل در او پنهان است

مهستی گنجوی

گفتم که لبم به بوسه‌ای مهمان است

گفتا که بهای بوسهٔ من جان است

عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت

یعنی که خموش، بیع … که ارزان است

خاقانی

آن غصه که او تکیه‌گه سلطان است

بهتر ز چهار بالش شاهان است

آن غصه عصای موسی عمران است

آرامگه او ید بیضا زان است

سید حسن غزنوی

مقصود ز آفرینش ما جان است

وین گوهر پاک را حقیقت کان است

دل هست کتابی که نوشت است خدای

وین روی که می بینی پشت آن است

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سید حسن غزنوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه