سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
روی تو که ماه را خجل دارد
شاهی است که ملک جان و دل دارد
یک ترک ز لشکر جمال تو
از ملک ولایت چگل دارد
وآن سدره منتهای قد تو
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱
مه نکویی زروی او دارد
شب سیاهی زموی او دارد
خود بدین چشم چون توان دیدن
آنچه از حسن روی او دارد
از سر کوی او بکعبه مرو
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸
بیتو دل خسته جان نمیخواهد
جان بیرخ تو جهان نمیخواهد
جان میدهد و جهان خود آن تست
دل وصل تو رایگان نمیخواهد
وز آنکه درین بهات سودی نیست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳
جرعه یی می نخورده از دستش
بیخودم کرد نرگس مستش
هرکه از جام عشق او می خورد
توبه گر سنگ بود بشکستش
بکسی مبتلا شدم که نرست
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲
گر عیب کنی که زار می نالم
من زار ز عشق یار می نالم
بلبل چو بدید گل بنالد من
بی دلبر گل عذار می نالم
از عشق گل رخش بصد دستان
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱
آن دوست که ما ازآن اوییم
در زمره عاشقان اوییم
این بخت نگر که جمله مردم
آن خود وما ازآن اوییم
وین دولت بین که از دو عالم
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۰
ای پیشِ تو ماه آسمان خیره
وز روی تو آبِ روشنان تیره
در چشمِ تو روی مردمی پیدا
در روی تو چشمِ مردمان خیره
بر دُرج دُرت ز لعل پیرایه
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۸
ای که از سیم خام تن داری
قامتی همچو نارون داری
در قبایی کسی نمی داند
که تو در پیرهن چه تن داری
تا نگفتی سخن ندانستم
[...]
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۶
زاندیشه تو که هست جان در وی
دل چون قفس است و طوطیان در وی
در نعت تواند طوطیان یک یک
همچو لب تو شکر فشان در وی
هر دل که غم تو اندرو نبود
[...]