زاندیشه تو که هست جان در وی
دل چون قفس است و طوطیان در وی
در نعت تواند طوطیان یک یک
همچو لب تو شکر فشان در وی
هر دل که غم تو اندرو نبود
مرده شمرش که نیست جان در وی
از هر دو جهان نشان نمی گیرد
آن دل که تست یک نشان در وی
هرنکته زعلم این چنین عاشق
در تست هزار بحروکان در وی
عرشیست علیه استوی الرحمن
نی چون فلکست واختران در وی
من ازسخن تو لب بهم گیرم
چون کار نمی کند زبان در وی
در ذکر معانی تو می باید
لفظی زگهر هزار کان در وی
آنجا که مقام عاشقان تست
نازل چو زمین شد آسمان در وی
در بحر غمت که بی کنارست آن
ماییم فتاده تا میان در وی
مارا وترا ازین جهان ای جان
هرچند که کردم امتحان در وی
جانیست زحزن عالمی با او
روییست زحسن یک جهای در وی
گر جان منست دلپذیرم نیست
هرچیز(که) ازتو نیست آن در وی
در وصف تو شعر سیف فرغانی
دریست کشیده ریسمان در وی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.