گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

دی که آن نازنین سخن می گفت

با رفیقان حدیث من می گفت

سوی من بود اشارت غمزه

گرچه با دیگران سخن می گفت

نمک ریش دل فگاران بود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۵

 

عاشقم بی دلم غریب و اسیر

کارم از دست رفت دستم گیر

آب جویان سرو قامت توست

گرچه بادش کشید در زنجیر

ما به یاد تو زنده می مانیم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۰

 

ما به یادت نشسته خاموشیم

کرده از خویشتن فراموشیم

بر سر بستر غمت شبها

محنت و درد را هم آغوشیم

در قدح دیده ایم عکس لبت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۳

 

هر چند تو شاه و ما گداییم

دامن مفشان که مبتلاییم

تا داغ غلامی تو داریم

هر جا که رویم پادشاییم

هر جا الم تو مرد دردیم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۵

 

خسته زخم عشقم ای ساقی

لا طبیب لها و لا راق

باده غم زدا فکن در جام

انه رقیتی و تریاقی

دردنوشان چو درد من دیدند

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode