گنجور

 
جامی

عاشقم بی دلم غریب و اسیر

کارم از دست رفت دستم گیر

آب جویان سرو قامت توست

گرچه بادش کشید در زنجیر

ما به یاد تو زنده می مانیم

ورنه هجران نمی کند تقصیر

هر دم از اشک سرخ بر رخ زرد

شرح شوق تو می کنم تقریر

چه عجب کز توام گزیری نیست

نیست کس را ز جان خویش گزیر

ابرو و غمزه بس تو را پی صید

گوشه گیر از کمان بیفکن تیر

جامی آشفته جوانی شد

سود کی داردش نصیحت پیر