گنجور

 
جامی

دی که آن نازنین سخن می گفت

با رفیقان حدیث من می گفت

سوی من بود اشارت غمزه

گرچه با دیگران سخن می گفت

نمک ریش دل فگاران بود

هر چه آن شوخ غمزه زن می گفت

صبحدم باد ازان شمایل خوب

نکته ای چند در چمن می گفت

لطف آن قد ز سرو می پرسید

وصف آن روی با سمن می گفت

پیش گل گاه ازان لطافت تن

گاه ازان بوی پیرهن می گفت

بهر مرغان صبح جامی نیز

حال شب های خویشتن می گفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode