اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶
جز داغ دلم چراغ شب نیست
وز طالع تیره این عجب نیست
گر با سگت از ادب زنم دم
او عفو کند ولی ادب نیست
تو نخل مرادی اینقدر هست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۷
تا دل سر زلف یار گم کرد
سر رشته اختیار گم کرد
دل در غم یار پر شود گم
بیچاره دلی که یار گم کرد
عقل از می عشق مست گردید
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۸
یار از سر کوچه چو مه برآمد
هر گوشه هزار وه برآمد
برخاست قیامتی که در صبح
ماه شب چارده برآمد
سرمست به خانقه گذر کرد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۸
فریاد که یار میرود باز
جانم ز فرار میرود باز
هرکس که نباخت سر به کویش
آنجا به چه کار میرود باز
تنها نه رقیب شد به نخجیر
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۱
از جور چه دل ملول دارم
گر هم بکشی قبول دارم
مگذار مرا بصحبت خود
من چشم و دلی فضول دارم
معراج وصال اگرچه دورست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۸
تا ساقی گلهذار رفته
دست و دل ما ز کار رفته
منت چه نهم که شد فدایش
جانی که هزار بار رفته
عالم همه صید خویش چون کرد
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۸
از من خبر ای پسر نداری
عاشق شده ام خبر نداری
ما را بفغان میار از غم
گر طاقت دردسر نداری
از زندگی ام چرا ملولی
[...]