گنجور

 
اهلی شیرازی

تا ساقی گلهذار رفته

دست و دل ما ز کار رفته

منت چه نهم که شد فدایش

جانی که هزار بار رفته

عالم همه صید خویش چون کرد

دیگر چه پی شکار رفته

تا عشق بباد داد خاکم

از آینه ام غبار رفته

هر چند که کارم انتظارست

کار من از انتظار رفته

تا در دل ما قرار بگرفت

از جان و دلم قرار رفته

یاران پی کار خویش رفتند

اهلی بفدای یار رفته