گنجور

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

از هر گل شور نروید گل

شیرین سخنی سزد از بلبل

قمری صفت ار شوری داری

زیبنده بود هوس سنبل

در غمزۀ مست تو جادوئیست

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

بخدا که ز غیر تو بیزارم

وز خویش همیشه در آزارم

آوارۀ کوه و بیابانم

سرگشتۀ کوچه و بازارم

چون مرغ شب آویزم همه شب

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

آن دل که ز عشق چه غنچه شکفت

هر نکته که گفت ز حسن تو گفت

بیدار غمت از صبح ازل

تا شام ابد یک لحظه نخفت

گوش دل هر هوشیار دلی

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

تا رایت عشق افراخته ام

در وادی حیرت تاخته ام

هنگام قمار نظر بازی

یکجا دل و دین را باخته ام

از عشرت و شادی بی خبرم

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

ای در طلبت همۀ عالم گم

افلاطون رفته فرو در خم

سرگشتۀ کوی تواند افلاک

آشفتۀ موی تواند انجم

از شش جهت آوازۀ عشاق

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

ای روی تو قبلۀ حاجاتم

وی کوی تو طور مناجاتم

مصباح جهان افروز ترا

از پرتو لطف تو مشکوتم

گر سینه شود سینا چه عجب

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

از جان بگذر جانان بطلب

آنگاه ز جانان جان بطلب

با قلب سلیم اسلام بجو

پس مرتبۀ سلمان بطلب

از فتنۀ شرک جلّی و خفیّ

[...]

غروی اصفهانی
 

غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

تا بی خبری ز ترانۀ دل

هرگز نرسی به نشانۀ دل

روزانۀ نیک نمی بینی

بی ناله و آه شبانۀ دل

تا چهره نگردد سرخ از خون

[...]

غروی اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode