گنجور

 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۸
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - نصیحت

 

ای دل به کام خویش جهان را تو دیده گیر

در وی هزار سال چو نوح آرمیده گیر

بستان و باغ ساخته و اندران بسی

ایوان و قصر سر به فلک بر کشیده گیر

هر گنچ و هر خزانه که شاهان نهاده‌اند

[...]

۱۵ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲ - در انتقال دولت از سلغریان به قوم دیگر

 

این منتی بر اهل زمین بود از آسمان

وین رحمت خدای جهان بود بر جهان

تا گرد نان روی زمین منزجر شدند

گردن نهاده بر خط و فرمان ایلخان

اقصای بر و بحر به تأیید عدل او

[...]

۴۴ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۹ - در ستایش ملکه ترکان خاتون

 

ای بیش از آنکه در قلم آید ثنای تو

واجب بر اهل مشرق و مغرب دعای تو

درویش و پادشاه ندانم درین زمان

الا به زیر سایهٔ همچون همای تو

نوشین روان و حاتم طایی که بوده‌اند

[...]

۱۵ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز

 

ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری

درویشی اختیار کنی بر توانگری

ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد

تو نیز با گدای محلت برابری

گر پنج نوبتت به در قصر می‌زنند

[...]

۵۷ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در ستایش امیر انکیانو

 

دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی

زنهار بد مکن که نکردست عاقلی

این پنج روزه مهلت ایام آدمی

آزار مردمان نکند جز مغفلی

باری نظر به خاک عزیزان رفته کن

[...]

۴۱ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » مراثی » در مرثیهٔ عز الدین احمد بن یوسف

 

دردی به دل رسید که آرام جان برفت

وان هر که در جهان به دریغ از جهان برفت

شاید که چشم چشمه بگرید به های‌های

بر بوستان که سرو بلند از میان برفت

بالا تمام کرده درخت بلند ناز

[...]

۲۴ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۳

 

گفتم چه کرده‌ام که نگاهم نمی‌کنی؟

وآن دوستی که داشتی اول چرا کم است؟

گفتا به جرم آنکه به هفتاد سالگی

سودای سور می‌پزی و جای ماتم است

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۹

 

گفتم به ره ببینم و دامن بگیرمش

کای رشک آفتاب جمال منیر تو

شهری بر آتش غم هجران بسوختی

اول منم به قید محبت اسیر تو

انعام کن به گوشهٔ چشم ارادتی

[...]

۵ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲

 

مظلوم دست بستهٔ مغلوب را بگوی

تا چشم بر قضا کند و صبر بر جفا

کاین دست بسته را بگشایند عاقبت

وان گشاده باز ببندند بر قفا

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۳

 

در چشمت ار حقیر بود صورت فقیر

کوته نظر مباش که در سنگ گوهرست

کیمخت نافه را که حقیرست و شوخگن

قیمت بدان کنند که پر مشک اذفرست

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۷

 

هرگز به مال و جاه نگردد بزرگ نام

بدگوهری که خبث طبیعیش در رگست

قارون گرفتمت که شوی در توانگری

سگ نیز با قلادهٔ زرین همان سگست

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۸ - در عزت نفس

 

گویند سعدیا به چه بطال مانده‌ای

سختی مبر که وجه کفافت معینست

این دست سلطنت که تو داری به ملک شعر

پای ریاضتت به چه در قید دامنست؟

یکچند اگر مدیح کنی کامران شوی

[...]

۱۰ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۳۴

 

ای نفس چون وظیفهٔ روزی مقررست

آزاد باش تا نفسی روزگار هست

از پیری و شکستگیت هیچ باک نیست

چون دولت جوان خداوندگار هست

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۳۷

 

صاحب کمال را چه غم از نقص مال و جاه

چون ماه پیکری که برو سرخ و زرد نیست

مردی که هیچ جامه ندارد به اتفاق

بهتر ز جامه‌ای که درو هیچ مرد نیست

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۴۵ - ظاهرا در ستایش صاحب دیوان است

 

یارب کمال عافیتت بر دوام باد

اقبال و دولت و شرفت مستدام باد

سال و مهت مبارک و روز و شبت به خیر

بختت بلند و گردش گیتی به کام باد

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

[...]

۴ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۱

 

جُوشَن بیار و نیزه و بَرگُستوانِ وَرد

تا روی آفتاب، مُعَفَّر کُنَم به گَرد

گَر بُردبار باشی و هُش‌یار و نیک‌مَرد

دشمن، گُمان بَرَد که بِتَرسیدی از نَبَرد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۵۲

 

خون دار اگرچه دشمن خردست زینهار

مهمل رها مکن که زمانش بپرورد

تا کعب کودکی بود آغاز چشمه سار

چون پیشتر رود ز سر مرد بگذرد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۶۲

 

من هرگز آب چاه ندیدم چنین مداد

بر یک ورق نویس که بر هفت بگذرد

نی نی ورق چه باشد و کیمخت گوسفند

از چرم گاو از سپر جفت بگذرد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۶۴

 

دانی که بر نگین سلیمان چه نقش بود

دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد

خرم تنی که حاصل عمر عزیز را

با دوستان بخورد و به دشمن رها نکرد

۲ بیت
سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۳۶

 

فریاد پیرزن که برآید ز سوز دل

کیفر برد ز حملهٔ مردان کارزار

همت هزار بار از ان سخت‌تر زند

ضربت، که شیر شرزه و شمشیر آبدار

۲ بیت
سعدی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۸
 
تعداد کل نتایج: ۱۵۴